icon2
اتصال اینترنت خود را بررسی کنید.

کپسول‌های کیوریت‌شده نسخه شماره ۲- گسست تا وصل: هنر الیاف معاصر

نویسنده : باران نوروزیان

زمان خواندن : ۵ دقیقه

مترجم : کیمیا اختری

منسوجات از نخستین اشکال بیان انسانی‌ است؛ فناوری‌ای که در ابتدا از سرِ نیاز پدید آمد و بعدها به یکی از ماندگارترین حاملان معنا و فرهنگ بدل شد. در طول تاریخ، عمل بافتن، دوختن یا رنگرزی نه‌فقط روشی برای تولید، بلکه شیوه‌ای برای اندیشیدن به ساختار، زمان و پیوند بوده است. هنر بافندگی طیفی گسترده از شیوه‌ها را در بر می‌گیرد: از بافت و گلدوزی گرفته تا نمدمالی، گره‌زنی و ساخت الیاف که همه‌ی این‌ها بر تکرار دستی و هوش لمسی استوارند.

در گذشته، این مهارت‌ها اغلب با کار خانگی پیوند می‌خوردند و در نتیجه، از جایگاه هنرهای زیبا کنار گذاشته یا کم‌ارزش تلقی می‌شدند. بااین‌حال، در ذات خود همواره حامل نوعی معرفت بوده‌اند؛ معرفتی که در عملِ ساخت و در گفت‌وگوی حسی میان دست، ماده و حافظه نهفته است. از این منظر، «بافت» هم ماده است و هم استعاره؛ رسانه‌ای که زمان را در خود نگاه می‌دارد و ردّ کار جمعی و مراقبت انسانی را حفظ می‌کند.

این رابطه‌ی چندلایه میان مهارت، مادیت و معنا، در ایران تجسمی غنی و ریشه‌دار دارد؛ سرزمینی که منسوجات در آن، از دیرباز نقشی مرکزی در زندگی فرهنگی و معنوی ایفا کرده‌اند. تاریخ بافندگی، قالی‌بافی و پارچه‌سازی در ایران نه‌تنها بازتابی از فعالیت اقتصادی، بلکه نظامی از باور و هویت است. قالی‌ها و پارچه‌های سوزن‌دوزی‌شده‌ی ایرانی، تعامل میان ساختار زیباشناختی، کار دستی و مقصود روحانی را آشکار می‌کنند. در خانه‌ها نیز، پارچه‌ها سرآغاز زندگی روزمره‌اند و تجربه و حافظه‌ی فضا را تعریف می‌کنند.

هنرمندان معاصر ایرانی، این پیوندهای ریشه‌دار را به ارث برده‌اند و سنت‌های بافت را در قالب‌هایی تجربی بازآفرینی می‌کنند که فراتر از کارکرد صرف می‌روند. از طریق چیدمان‌ها، ساختارهای مجسمه‌گون و رویکردهای مفهومی، الیاف به بستری برای پرسش‌گری بدل می‌شوند؛ راهی برای کاوش در حافظه، هویت، جنسیت و تعلق، در بستر اجتماعی و سیاسی متغیر امروز. در این آثار، بافت دیگر شیئی تزئینی نیست؛ بلکه پیشنهادی فعال درباره‌ی تداوم، دگرگونی و نسبت بدن با فرهنگ مادی است.

زهرا ایمانی | بدون عنوان | ۱۳۹۳ | پارچه، پنبه، تور، پولک، ملیله، منجوق | ۱۶۰ × ۱۸۰ سانتی‌متر

 

در چنین تداومی، نمایشگاه «گسست تا وصل» که به کیوریتوریِ شاهد صفاری در کارخانه هنر لیکه در کاشان برگزار شده، جای می‌گیرد. این نمایشگاه مجموعه‌ای از هنرمندان گوناگون، از جمله فرهاد احرارنیا، مریم اشکانیان، طاهر اسعد-بختیاری، فریدون آو، زهرا ایمانی، فریبا بروفَر، بیتا فیاضی، مونا جولا، هما دلورای، صونا قائم، نگار فرجیانی، نرگس هاشمی، عاطفه مجیدی‌نژاد، لاله معمار اردستانی، افسانه مدیرامانی، شادی پرند، هما شجاعی، شیرین ملت‌گهر، هدی زرباف و درسا بسیج  را گرد هم آورده است که هر یک با «الیاف» هم به‌عنوان ماده و هم به‌عنوان ایده درگیرند.

در آثار آنان، ساختارهای بافته‌شده‌ی دستی، سطوح دوخته، مونتاژها و چیدمان‌هایی دیده می‌شود که مرز میان هنرهای زیبا، طراحی و صنایع‌دستی را به چالش می‌کشند. نمایشگاه در ساختمانی برپا شده که پیش‌تر کارخانه‌ی نساجی بوده و در شهری قرار دارد که خود تاریخی دیرینه در بافندگی دارد. در این بستر، «الیاف» هم به موضوع مطالعه بدل می‌شود و هم استعاره‌ای زنده برای «اتصال دوباره»  میان نسل‌ها، میان سنت‌ها و میان گونه‌های گوناگون کار و خلاقیت.
این نوشتار در پی آن است که این رشته‌ها را دنبال کند؛ رشته‌هایی که در آثار نمایشگاه «گسست تا وصل» شکل می‌گیرند و نشان می‌دهند چگونه هنرمندان با استفاده از الیاف، به زبانی مفهومی برای اندیشیدن، به‌خاطر سپردن و بازتصورکردن دست یافته‌اند.

تولید منسوجات، قرن‌هاست که بخش جدایی‌ناپذیر از زندگی فرهنگی و مادی ایران به شمار می‌رود. بافت، هم به‌عنوان یک مهارت عملی و هم زبانی نمادین، ساختار بصری و اجتماعی کشور را شکل داده است. در گذر زمان، بافت و دوخت در آیین‌های تولد، سوگواری و جشن حضور داشته‌اند، روابط تجاری و سلسله‌مراتب اجتماعی را میانجی‌گری کرده‌اند و باورهای جمعی را در تار و پود زندگی روزمره نقش زده‌اند.

شیوه‌هایی همچون بافندگی، رنگرزی و گلدوزی نه‌فقط در زندگی خانگی، بلکه در اقتصاد منطقه‌ای نقش محوری داشته‌اند و شبکه‌هایی از کار و مبادله را پدید آورده‌اند که تولید مادی را با بیان فرهنگی درهم آمیخته‌اند. در ایران، پارچه همواره چیزی فراتر از شیئی کاربردی بوده است؛ گنجینه‌ای از دانش و مهارت، جایی که تکنیک و طراحی بازتاب‌دهنده‌ی تاریخ‌های ماندگارِ صنعت و حافظه‌ی فرهنگی‌اند. هر منطقه، از کاشان و یزد گرفته تا اصفهان و تبریز، الگوها و روش‌های بافت ویژه‌ی خود را هم‌نوا با ریتم کار و تجارت محلی توسعه داده است.

در این میان، کاشان یکی از مهم‌ترین مراکز تولید منسوجات در ایران بوده است. از کارگاه‌های ابریشم‌بافی دوران صفوی تا دستگاه‌های صنعتی قرن بیستم، تاریخ این شهر بازتابی از مسیر تحول گسترده‌تر هنرِ ساخت در ایران است: حرکتی از صمیمیتِ کارگاه‌های دستی به سوی تولید مکانیزه، و از کار جمعی به سوی مؤلفیت فردی.

اما فراتر از نقش کاربردی، بافت در ایران رسانه‌ای برای روایت‌گری نیز بوده است. هر تار و پود، هر نقش و دوخت، حامل منطق روایی است؛ بازتابی از محیط و روابطی که در آن پدید آمده‌اند. در بسیاری از خانه‌های ایرانی، پارچه‌ها حامل تاریخ‌های شخصی و جمعی‌اند، از جهیزیه‌های به‌ارث‌رسیده تا ملحفه‌های گلدوزی‌شده و لباس‌هایی که با گذر زمان و ترمیم مداوم، حافظه را در خود حفظ کرده‌اند. این اشیا در گذر سال‌ها معنا می‌اندوزند و رابطه‌ی میان سازنده، مصرف‌کننده و محیط را دنبال می‌کنند.

در طی فرآیند آهسته‌ی بافتدگی یا دوزندگی، قصه‌ها در ماده جای‌گذاری می‌شوند، نه با زبان کلام، بلکه از طریق لمس و حافظه. این صمیمیت، به‌ویژه در فضاهای خانگی، پارچه را با کار و بیان زنانه پیوند داده است. قرن‌ها، چنین فعالیت‌هایی به‌سبب ماهیت خصوصی و وابسته به بقا، در حاشیه‌ی نظام‌های هنری باقی ماندند. بافندگی و گلدوزی با ریتم زندگی روزمره پیش می‌رفتند و به‌عنوان بخشی از کار زنانه تعریف می‌شدند. این جنسیت‌بخشی، در کنار پیوند با مراقبت و نگهداری، به حاشیه‌رانده‌شدن بافت در گفتمان هنر دامن زد و آن را نه عرصه‌ای برای خلاقیت، بلکه امتداد وظایف خانگی می‌دیدند.

در نظام‌های تاریخی هنر که نقاشی و مجسمه را هنر برتر می‌دانستند، بافت در رده‌ی صنایع‌دستی به عنوان امری تزئینی، کاربردی و فرعی باقی ماند. این طبقه‌بندی نه‌تنها ارزش کار دستی را کاهش داد، بلکه بازتاب‌دهنده‌ی تقسیم‌های فرهنگی میان کار ذهنی و یدی، امر عمومی و خصوصی، مردانگی و زنانگی بود. به این ترتیب، زنانه بودنِ بافت هم‌زمان با حذف آن از حوزه‌ی هنر شکل گرفت؛ مرزی که بعدها هنرمندان مدرن و معاصر به چالش کشیدند.

در قرن بیستم، تحولات صنعتی و فکری در غرب این مرزهای دیرینه‌ی میان هنر و صنعت را به لرزه درآورد. صنعتی‌شدن، بافت را از مهارت خانگی به صنعتی بزرگ بدل کرد و کار را از صمیمیت خانه جدا ساخت. بااین‌حال، حتی در شکل مکانیزه‌ی خود، بافت همچنان با مفاهیمی چون لطافت، تزئین و زنانگی کدگذاری می‌شد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، هنرمندان فمینیست در سراسر جهان با استفاده از بافت و دوخت، این ارزش‌گذاری‌ها را به چالش کشیدند. آنان رشته، سوزن و پارچه را به ابزار مقاومت و کنشی علیه تعاریف مردسالارانه از ارزش، کار و خلاقیت بدل کردند.

این بازتعریف، صرفاً ارتقای بافت به هنر نبود، بلکه آشکارسازی پیش‌فرض‌های جنسیتی‌ای بود که چنین تمایزاتی را ساخته بودند. در دست این هنرمندان، الیاف به زبانی شخصی و سیاسی بدل شد؛ رسانه‌ای برای اندیشیدن به رابطه‌ی میان ماده، هویت و تاریخ.

در ایران نیز این بازتعریف در مسیری متفاوت، اما مرتبط، پیش رفت. درحالی‌که جنبش‌های فمینیستی در غرب بر سیاست‌های جنسیت تمرکز داشتند، هنرمندان ایرانی از خلال حافظه‌ی فرهنگی، کار دستی و هویت به سراغ بافت رفتند. آنان با گنجاندن الیاف در آثار مفهومی، مجسمه و چیدمان، این رسانه را از حیطه‌ی خصوصی آرشیوی به عرصه‌ی گفت‌وگو و اندیشه کشاندند. خودِ ماده، به بستری برای پرسش از عاملیت و مؤلفیت بدل شد.

هنرمندان نمایشگاه «گسست تا وصل» نیز این مسیر را ادامه می‌دهند. آثار آنان از کارکرد تزئینی پارچه فاصله گرفته و با پرسش‌های شکلی، ادراکی و معنایی درگیر می‌شوند. برای برخی، بافت نوعی آرشیو مادی است که حافظه‌ی کار و لمس را در خود نگاه می‌دارد؛ برای برخی دیگر، ساختاری برای بازاندیشی در مفهوم انتزاع و فضاست. در سراسر نمایشگاه، بافت نه مقوله‌ای ثابت، بلکه زبانی سیال است که تاریخ‌های شخصی و روایت‌های جمعی را در خود جذب می‌کند با ترجمه‌ی شیوه‌‌ی کار این هنرمندان در بستر گالری، هنرمندان بر این نکته تأکید می‌کنند که الیاف می‌تواند به‌جای نقشی تزئینی، به‌عنوان رسانه‌ای فکری و تجربی عمل کند. در این مسیر، آنان مرزهای این مدیوم را از نو تعریف می‌کنند و آن را از شیئی کاربردی یا میراثی، به بستری برای کاوش و پرسش‌گری در هنر معاصر گسترش می‌دهند.

شاهد صفاری، در کیوریتوری این نمایشگاه، با نگاهی همزمان آرشیوی و تجربی، میراث مادی و نمادین بافندگی را پی می‌گیرد و از هنرمندان می‌خواهد ظرفیت‌های آن را در هنر معاصر بازنگری کنند. عنوان نمایشگاه، دوگانگی این رویکرد را بازتاب می‌دهد: «گسست» به جداسازی اشاره دارد، به جدایی سنت، کار دستی و تداوم مادی در بستر نوسازی و جابه‌جایی و «وصل» دعوتی است برای بازپیوند این رشته‌ها از خلال کنش هنری.

نمایشگاه، نه بازگشتی نوستالژیک به صنایع‌دستی، بلکه تلاشی است برای بازاندیشی در منطق آن‌ها، در تکرار، ترمیم و لمس به‌مثابه شیوه‌های اندیشیدن و ساختن. در این چارچوب، صفاری از طبقه‌بندی هنر پارچه‌ای به‌عنوان یک شاخه‌ی محدود پرهیز می‌کند و آن را میدانی گسترده برای بررسی هویت، حافظه و فرم می‌بیند.

انتخاب هنرمندان این نمایش، طیف گسترده‌ای از نسل‌ها و رویکردهای متفاوت را دربرمی‌گیرد؛ از آنان که مستقیماً با بافت و گلدوزی کار می‌کنند تا کسانی که ماده را به سطحی مفهومی می‌کشانند. حاصل، نه تصویری از یک موضوع، بلکه گفت‌وگویی چندصدایی است؛ میان کار فکری و دستی، میان زبان‌های محلی و جهانی، میان ماده و استعاره. صفاری یادآور می‌شود که کار با بافت در ایران امروز، درواقع کار با تاریخ و مواجهه‌ای با میراثی درهم‌تنیده با جنسیت، کار و معنویت، در دلِ شرایط معاصر تولید هنری است.

درون این نمایشگاه، هر گروه از هنرمندان بُعدی از پتانسیل مادی و مفهومی بافت را نمایان می‌کند:

   حافظه‌ی مادی و کار دستی: 
هنرمندانی مانند فرهاد احرارنیا، طاهر اسعد-بختیاری و نرگس هاشمی رابطه پایدار نساجی با صنایع دستی، کار و حافظه جمعی را بررسی می‌کنند. استفاده احرارنیا از گلدوزی بر روی سطوح لمسی، کار دستی را به عنوان عملی تأملی به جای تزیین، احیا می‌کند. اسعد-بختیاری با زبان بصری بافت قبیله‌ای، از اشکال سنتی ترکیب‌های مینیمالیستی و هندسی می‌سازد. هاشمی با ترکیب نقوش گلدوزی شده برگرفته از فضای داخلی خانه، بافت‌های آشنا را به تأملات آرام در مورد کار روزمره تبدیل می‌کند. در آثار آن‌ها، تاریخچه مادی بافت و دوخت به چارچوب‌هایی برای بررسی چگونگی انتقال تداوم فرهنگی توسط مهارت، تکرار و لمس به زمان حال تبدیل می‌شود.

بیتا فیاضی | موجودات زیبا(پیچیدن در ریشه‌های صنوبر) | ۱۴۰۳ | نخ‌بافی، نخ بازیافتی، اشیای دورریخته، سرامیک شکسته، سیم فلزی و پوست درخت | ۳۶۰ × ۲۰ × ۲۲ سانتی‌متر

    بدن، جنسیت و صمیمیت: 
برای بیتا فیاضی، شادی پرند، هدی زرباف و شیرین ملت‌گهر، الیاف نقش امتدادِ بدن و بازتابی از تجربه‌ی زیسته را ایفا می‌کند. چیدمان‌های زرباف از پارچه‌ها و اشیای استفاده‌شده، مرز میان زیست خانگی و مجسمه‌سازی را در هم می‌شکند؛ در حالی که سطوح لایه‌لایه‌ی پرند از خلال فرآیند و تکرار، به کاوش در هویت و بازنماییِ خویشتن می‌پردازد. استفاده‌ی تجربی فیاضی از مواد، اغلب تنشی میان نرمی و ساختار، شکنندگی و استقامت پدید می‌آورد. ترکیب‌های بافت‌دار ملت‌گهر نیز ظرفیت بیانی پارچه را به‌عنوان سطحی لمسی و عاطفی به کار می‌گیرند. در مجموعه‌ی این آثار، منسوجات به ابزاری برای بیان تجسد و حافظه بدل می‌شود و رفتارهای مراقبت‌آمیز را به زبانی هنری ترجمه می‌کند.

    ساختار، فضا و انتزاع:
هنرمندانی چون فریدون آو، هما دلواری، نگار فرجیانی و لاله معمار اردستانی به الیاف از مسیر حساسیت‌های فضایی و معماری نزدیک می‌شوند. آثار آنان منطق ساختاری بافندگی را به ریتم و فرمی دیداری ترجمه می‌کنند. چیدمان‌های آو، با ترکیب کلاژ و بافت، ترکیب‌هایی لایه‌لایه و فضامند می‌سازند؛ در حالی که آرایش‌های گرافیکی دلواری، حرکت و تنش را در دل نظمی الگو‌مند برمی‌انگیزند. آزمایش‌های مادی فرجیانی مرز میان معماری و تزیین را محو می‌کند، و آثار معماراردستانی، منسوجات را به عرصه‌ی انتزاع مجسمه‌گون و هندسی گسترش می‌دهند. در تمامی این موارد، پارچه به نظامی برای ساخت‌وساز بدل می‌شود، راهی برای سامان دادن و تجربه‌ی فضا از خلال الگو، تکرار و تعادل.
 

  فرآیند، تکرار و دگرگونی:
زهرا ایمانی، فریبا برو‌فر و افسانه مدیرامانی به ابعاد فرآیندی و زمانی منسوجات می‌پردازند. آثار آنان از رهگذر بافتن، لایه‌گذاری یا تکه‌تکه کردن مواد، بر جنبه‌ی تأملی و دگرگون‌کننده‌ی خودِ عملِ ساخت تأکید دارند. در اینجا، تکرار نه به‌عنوان عادتی مکانیکی، بلکه به‌مثابه کاوشی اندیشمندانه عمل می‌کند؛ کاوشی که از خلال تغییرات ظریف، گذر زمان و تداوم کار را بازمی‌تاباند. شیوه‌ی کار این هنرمندان، منسوجات را هم به‌منزله‌ی روش و هم استعاره در نظر می‌گیرد، فرایندی مداوم از سرهم کردن، ازهم گشودن و بازآفرینی که با ماهیت چرخه‌ای حافظه‌ی فرهنگی هم‌نواست.

   زمان، گسست و دگرگونی:
در نهایت هنرمندانی چون مونا جولا، هما شجاعی، صونا قائم، مریم اشکانیان و عاطفه مجدی‌نژاد به بافت به‌عنوان رسانه‌ای زمانی و دگرگون‌شونده می‌نگرند. در آثارشان، گذر زمان و ناپایداری فرم بازتاب می‌یابد؛ جایی که ساختن و ویران‌کردن در یک حرکت واحد هم‌زیستی دارند. ترکیب‌های لایه‌مند جولا و شجاعی، بر گسست و تداوم تمرکز دارند و معنا را در روند و ناتمامی می‌جویند. آثار دقیق و فرآیند‌محور قائم، تکرار و ریتم را به‌مثابه شیوه‌هایی برای تأمل به‌کار می‌گیرند، در حالی‌که مجسمه‌های نرم اشکانیان، خاطره را از خلال غیاب و رد بازمی‌خوانند. مجدی‌نژاد نیز به فرسودگی و باززایی ماده می‌پردازد و الیاف را به استعاره‌ای از پایداری و دگرگونی بدل می‌کند.

در مجموع، این آثار انعطاف‌پذیری زبان بافت را نشان می‌دهند که میان امر دست‌ساز و مفهومی، میان تکنیک‌های موروثی و تجربه‌گرایی معاصر در حرکت است. در این نمایشگاه، الیاف به عرصه‌ای برای پژوهش و تأمل بدل می‌شوند؛ بستری برای بازاندیشی در تاریخ، هویت و پیوندهایی که آن‌ها را به‌هم متصل می‌کند.

فضای نمایشگاه نیز نقشی اساسی در معنا‌سازی دارد. کارخانه هنر لیکه در محله‌ی صنعتی کاشان که در گذشته ساختمان یک کارخانه‌ی قدیمی نساجی بوده است و تاریخ کار، تولید و نوآوری مادی هنوز در معماری آن حضور دارد. یکی از دستگاه‌های قدیمی همچنان در فضا فعال است، ضرب‌آهنگی که گذشته‌ی صنعتی را به حالِ هنری پیوند می‌دهد و نمایشگاه را نه در گسست از تاریخ، بلکه در امتداد آن می‌نشاند.

شادی پرند | از مجموعه‌ی درخت زندگی | ۱۴۰۳ | کلاژ دست‌دوز | ۱۹۰ × ۱۶۲ سانتی‌متر

نمایشگاه با استقرار در چنین مکانی، مرز میان گذشته و حال، میان صنعت و هنر، و میان کار فکری و دستی را درهم می‌شکند. خودِ فضا به آرشیوی زنده بدل می‌شود؛ حافظه‌ی مادی تولید با آثار لمسی و فرآیندمحورِ هنرمندان در گفت‌وگو قرار می‌گیرد و میان تداوم و دگرگونی پلی می‌سازد. در این بستر، هنر بافت به جایی بازمی‌گردد که از آن برخاسته بود، اما با نیتی تازه: نه برای تولید کالا، بلکه برای اندیشیدن و تأمل. حضور گالری در کاشان، شهری که هم‌نام با میراث نساجی ایران است، بر غنای معنایی این نمایشگاه می‌افزاید: این نمایشگاه نه صرفاً درباره‌ی منسوجات، بلکه در دل زادگاه تاریخی و فرهنگی آن شکل گرفته است.

در نهایت، «گسست تا وصل» هنر نساجی در ایران را در پیوستاری میان سنت و نوآوری جای می‌دهد. این نمایشگاه نشان می‌دهد که چگونه پارچه، که زمانی به عرصه‌ی خانگی و صنایع‌دستی محدود بود، اکنون به رسانه‌ای برای تفکر و کاوش تبدیل شده است. در آثار هنرمندان، پارچه هم‌زمان ماده، روش و استعاره است؛ حافظه را حمل می‌کند، تاریخ را به پرسش می‌کشد و نسبت میان کار و هنر را بازتعریف می‌کند.

صمیمیت لمسی این رسانه نوعی تأمل را ممکن می‌سازد که در آن، فرآیند بر نمایش و دقت بر فوریت برتری دارد. با گردآوردن این رویکردهای متنوع در شهری که تاریخ بافندگی در آن زنده است، نمایشگاه لیکه فرهنگ مادی را به شکلی از اندیشه‌ی معاصر بدل می‌کند.

این نمایشگاه یادآور می‌شود که عمل بافتن، دوختن یا لایه‌چینی تنها ساختِ پارچه نیست، بلکه ساخت معناست  و بافت، نه هنری حاشیه‌ای، بلکه زبانی برای پیوند، یادآوری و تداوم است؛ رشته‌ای که می‌تواند از دل تغییر، انسجامی تازه ببافد.


منبع:

  • https://liikeh.art
  • Parker, R. (2021). The subversive stitch: Embroidery and the making of the feminine. Bloomsbury Visual Arts.

عکس کاور و اسلاید

  • https://liikeh.art
bktop