کپسولهای کیوریتشده نسخه شماره ۱- تجسد زنان در دیاسپورا
06 مهر 1404بدن هرگز فضایی خنثی نبوده است. بلکه اولین جاییست که قدرت، خود را نمایان میسازد، اولین جایی که جنسیت با او سازگار میشود و حافظه و خشونت ردشان را باقی میگذارند. میتوان گفت که برای زنان هنرمند در دیاسپورا، بدن معنای بیشتری پیدا میکند. آنها همزمان زیر فشار سنتهای مردسالارانهی سرزمین مادری، در کشورهای جدید با نگاههایی شرقشناسانه روبهرو میشوند. همین امر خطر حذف شدنشان را دو برابر میکند. اما دقیقاً در همین تنش است که بسیاری از زنان هنرمند ایرانی بدن را به عنوان یک میدان مهم برای مقاومت، تخیل و خودآفرینی بازپس میگیرند. آثار آنها فقط بدن را نشان نمیدهند؛ بلکه دوباره آن را صحنهسازی میکنند، میشکنند، بایگانی میکنند یا به زبان و بیان هنری تبدیلش میکنند. به این ترتیب، آنها در برابر نامرئی شدن مقاومت میکنند و پیچیدگی هویت دیاسپورایی را برجسته میسازند. کارهای صنم خطیبی، طلا مدنی، مریم امیرواقفی، پرستو فروهر، نیاز آزادیخواه، ارغوان خسروی، سارا رحمانیان، رکسانا پیروزمند و سهیلا سخنوری نشان میدهد که چطور سبکهای مختلف هنری میتوانند در یک هدف مشترک به هم برسند: بازپسگیری بدن از روایتهای تحمیلی و تبدیل آن به جایی که حافظه، قدرت و تخیل به هم میرسند.
این نیاز به بازپسگیری از تجربهی جابهجایی میآید. زندگی در دیاسپورا یعنی زندگی در شکاف: میان زبانها، میان کدهای فرهنگی و میان شیوههای دیدهشدن. برای زنان هنرمند ایرانی، بدن به یک وطن سیار تبدیل میشود، وطنی که حافظه و معناهای فرهنگی را از مرزها عبور میدهد. اما این همراه داشتن بدن، چالشهای خودش را نیز دارد. بدن زیر فشار ادعاهای متضاد قرار میگیرد: در جامعههای میزبان اغلب به کلیشههای ساده فروکاسته میشود، بیشتر به عنوان نماد دیده میشود تا یک فرد، ابژهای برای ترحم یا کنجکاوی. از سوی دیگر، سنتهای سرزمین مادری هم توقعهای بیشتری تحمیل میکنند و بدن دیاسپورایی را با بار سنگینِ حفظ و تداوم میراث مواجه میسازند. در برابر این فشارها، هنرمندان به بدن نه به چشم هویتی ثابت، بلکه به عنوان عرصهای باز و پرچالش نگاه میکنند که امکانهای تازهای در آن شکل میگیرد.
پرستو فروهر | زنکشی | چاپ دیجیتال روی پارچه عکس | 100.076 × 100.076 سانتیمتر
این را میتوان بهخوبی در طنز اغراقآمیز نقاشیها و انیمیشنهای طلا مدنی دید؛ جایی که مردانی مضحک، کچل، میانسال و اغلب در حالتهای برهنگی یا فروپاشی مرکز توجهاند. این مردان در آیینهای پوچ شرکت میکنند: مایعاتی از بدنشان بیرون میریزد، زیر سنگینی خودشان سقوط میکنند یا نورهایی از آنها ساطع میشود که هم خندهدار است و هم آزاردهنده. در این صحنهها کمدی بزنبکوب با خشونت درمیآمیزد و آفرینش و ویرانی به هم گره میخورند. تصاویر مدنی فقط نقیصه ساختن نیستند؛ نقدی تیز و جدیاند: مخاطب را وادار میکنند دربارهی جنسیت، اقتدار و خودِ قواعد بازنمایی فکر کنند. او با بیشازحد نمایانکردن مردان در مضحکهی خود، قواعدی را به چالش میکشد که زنان را برا مدتی طولانی نامرئی کردهاند و همین بیثباتی بدن مردانه را به نقدی بر قدرت جنسیتی بدل میکند.
برای پرستو فروهر بدن چیزی فراتر از ماده است: آرشیوی زنده از تجربهها که حضورشان در آثارش، چه در چیدمان و چه در اجرا، احساس میشود. جایی که الگوهای تکراری، صحنههای شکنجه را در خود پنهان میکنند و بدن خودش به بوم حافظه تبدیل میشود. برخلاف فضای کارناوالی و طنز تلخ مدنی، کار فروهر حالوهوایی جدی و آیینی دارد. بااینحال، هر دو هنرمند نشان میدهند که بدن جنسیتی جداییناپذیر از خشونت و قدرت دارد. فروهر در دیاسپورا نمیتواند به مکان فیزیکی آن فاجعه بازگردد؛ پس آن را از طریق بدن خود دوباره صحنهسازی میکند تا حافظه با وجود جابهجایی باقی بماند. نقش تکرارشوندهی پروانه، الهام گرفته از نام مادرش پروانه به نماد پایداری شکنندهای تبدیل میشود و فقدان شخصی را به زبانی بصری برای یادآوری بدل میسازد. در اینجا بدن زن، هم شاهد است و هم شهادت؛ تاریخی را حمل میکند که اجازهی پاک شدن ندارد.
ارغوان خسروی | به دام افتاده | 1400 | اکریلیک روی بوم، پانلهای چوبی، چوب بریدهشده و طناب پلیاستر | 104.1 × 103.5 سانتیمتر
ارغوان خسروی بدن را به شکل دیگری میبیند؛ او آن را در چیدمانی سوررئال تکهتکه میکند. دستها شناورند، بالاتنهها در نقشونگارها حل میشوند، صورتها محو یا چندپاره میگردند. فیگورهایش در فضاهایی ناممکن معلقاند، نه کامل و نه نابودشده. این وضعیت «میانبودگی» بازتاب همان شرایط دیاسپوراست؛ جایی که هویت مدام در حال مذاکره است اما هیچوقت به سرانجامی قطعی نمیرسد. برای زنان، این تکهتکه شدن شکلی از مقاومت در برابر انتظار بازنمایی تصویری یکدست است که زنان را در قالب قهرمانی در اسطورههای ملی یا قربانی ستمدیدهای روایتهای شرقشناسانه نشان میدهد. خسروی با تصویرکردن زنانی چندلایه، ناپیوسته و ناپایدار، پیامی سیاسی را منتقل میکند: این بدنها را نمیتوان در یک تصویر واحد خلاصه کرد.
مفهوم تجسد آیینی در آثار نیاز آزادیخواه هم دیده میشود؛ هنرمندی که در عکاسی، دوختودوز، نقاشی و انیمیشن سررشته دارد و ریشهی کارش در اجتماع و روایتگری است. او با استفاده از نخ، مادهای که از دیرباز جنبهای زنانه و خانگی داشته است، ابزاری انتقادی میسازد. کندی و تکرار دوخت بازتاب چرخههای ناپیدای کار تولیدمثلی و عاطفی است. فیگورهایش اغلب ناقص یا فروکاسته به ژستها ظاهر میشوند و نشان میدهند زنان چگونه اغلب فقط از خلال نقشهای پذیرفتهشدهی فرهنگی دیده میشوند، در حالیکه فردیتشان نادیده گرفته میشود. در عین حال، صمیمیت پارچه و دوخت به او امکان میدهد حافظه را به شکلی ملموس بیان کند و تجربههای شخصی را به زمینهای وسیعتر پیوند بزند. در دیاسپورا، جایی که آیینها و انتظارات از مرزها عبور میکنند، هنر آزادیخواه نشان میدهد این نقشونگارهای موروثی چطور پیوسته بدن زنان را شکل میدهند، و در عین حال چگونه میتوانند از خلال نگاه هنری بازخوانی و دگرگون شوند. آثار او به دوگانگی دیاسپورا اشاره دارند: هم حافظه را حفظ میکنند و هم هزینههایش را آشکار میسازند و نشان میدهند بدن، حتی وقتی بینام باشد، با رد مادی خود حضورش را اثبات میکند و در برابر سکوت مقاومت دارد.
مریم امیرواقفی این کاوش دربارهی تجسد را از فضای خانه به قلمرو ورزش گسترش میدهد و رقابت را به استعارهای برای بقا و خودتعریفگری بدل میکند. کارهایش بدن را در دل دینامیک برد و باخت، موفقیت و شکست قرار میدهد تا نشان دهد زنان همواره در برابر نظامهایی سنجیده میشوند که برای آنها ساخته نشدهاند. تکرار تمرین، فشار برای اجرا و نگاه دقیق تماشاگران، بازتاب همان انتظاراتی است که در زندگی و هنر بر زنان تحمیل میشود. در دیاسپورا، جایی که تعلق همواره لرزان است، این استعارههای ورزشی به پرسشهای جدی دربارهی دیدهشدن یا محوشدن تبدیل میشوند. نقاشیها و آثار ترکیبی امیرواقفی این تنش را به تصویر میکشند و زندگینامهی شخصی را با ساختارهای وسیعتر طردشدگی پیوند میزنند. با این حال، حتی وقتی در میان مرزهای ناپایدار و خشونتهای پنهان حرکت میکند، او ورزش را به شکل مقاومت درمیآورد؛ زمینی که در آن جنسیت، قومیت و قدرت به چالش کشیده میشوند.
صنم خطیبی تجسد را از خلال میل، حیوانیت و مرز باریک میان ترس و لذت بررسی میکند. پیکرههای او از غریزه پیروی میکنند، در چشماندازهایی سرسبز و خطرناک زندگی میکنند؛ جایی که انسان و حیوان در هم میآمیزند. بدنهای برهنه با حیوانات، گیاهان و یکدیگر در هم تنیدهاند. در این صحنهها شکارچی و شکار، خشونت و اغواگری، در هم فرو میریزند. خطیبی بهجای بازتولید فانتزیهای شرقشناسانه دربارهی زنان، قدرت را در ابتداییترین و عریانترین شکلهایش تصویر میکند: سلطه، تسلیم، افراط و ازدستدادن کنترل. امر اروتیک در کار او ناپایدار است؛ نه کاملاً رهاییبخش و نه کاملاً سرکوبگر، بلکه آمیخته به ابهام. او با رجوع به تاریخ هنر از فرشینهی بایو تا هنر پیشاکلمبی، بوش و فریدا کالو، بدن زن را در دل نظامهای نمادینی بازمینشاند که هم اسطورهایاند و هم معاصر. در بستر دیاسپورا، این آثار همزمان کدهای اخلاقی سرزمین مادری و انتظارهای خیرهگرایانهی جامعهی میزبان را به چالش میکشند و بدن زن را وحشی، متناقض و کنترلناپذیر نشان میدهند.
صنم خطیبی | روزهای بدون عشق | ۲۰۱۷ | رنگ روغن و مداد روی بوم | ۱۶۰ در ۲۰۰ سانتیمتر
رکسانا پیروزمند بدن را هم ماده و هم همکار میبیند. او با ساختن چیدمانها و ابژههای حجمی که در نسبت با حضور خودش حرکت میکنند، و استفاده از مواد لطیفی چون آب و خاک رس به شکنندگی حافظهی دیاسپورایی و تغییر روابط خانوادگی در فاصلهها میپردازد. آثارش اغلب شامل قالبهایی از بدن خودش یا مادر و مادربزرگش هستند و کارش را به یک تبار زنانه و انتقال حافظه میان نسلها پیوند میزنند. در این قطعات، مراقبت و خشونت کنار هم پدیدار میشوند و نشان میدهند که صمیمیت هیچوقت از فروپاشی جدا نیست. پیروزمند بهجای جستوجوی ماندگاری، زوال و دگرگونی را میپذیرد و تجسد را همچون فرمی شکننده اما ماندگار نشان میدهد؛ یادمانی که از خلال آسیبپذیری ذاتیاش در برابر حذف مقاومت میکند.
سهیلا سخنوری بدن زن را از دریچهی مینیاتور بررسی میکند. او فرمهای سنتی را با تصاویری فمینیستی و زیرکانه درهم میآمیزد. پرترههایش از زنان ایران پیش از انقلاب مانند خوانندهها، بازیگران و چهرههای فرهنگیای که از حافظهی عمومی حذف شدهاند، با جزئیات جواهرگونه روی پوست نگارگری میشوند و حضوری تازه مییابند. شکنندگی قالب مینیاتور بازتاب همان شکنندگی دیدهشدن زنان است، اما درخشش رنگها بر پایداری آنها تأکید میکند. سخنوری با اتکا به سنتهای هنری ایرانی و در عین حال کارکردن در چارچوب دیاسپورا، بدنهایی را بازمیستاند که تاریخ در پی سرکوبشتن بوده است و آنها را دوباره بهعنوان نماد بقا و کنشگری بازمیسازد. در آثار او، بدن فقط بازنمایی نمیشود، بلکه جاودانه میشود؛ درخشنده در برابر محوشدن.
سارا رحمانیان | سلف پرتره | 1403 | اکریلیک روی بوم | 60.96 × 45.72 سانتیمتر
سارا رحمانیان از معماری الهام میگیرد تا بدن را به خانهای برای حافظه بازتصور کند و این کار را با دگرگونکردن اشیای روزمره انجام میدهد. با نقاشی روی چیزهایی مثل فیلتر قهوه یا نمایش فرمهای عادی از زاویههایی غیرمنتظره، امر روزمره را به درگاه و دیوار تبدیل میکند؛ فضاهایی شکننده و موقتی. آثارش نشان میدهد جابهجایی فقط جغرافیایی نیست، بلکه ادراکی هم هست و شیوهی دیدن و زیستن را تغییر میدهد. برای زنان، این استعارهی معماری معنایی عمیق دارد: بدنها به مثابه ظرف فرهنگ و تداوم در نظر گرفته میشوند، اما در دیاسپورا این ظرفها متخلخل و ناپایدار میشوند. هنر رحمانیان این تنش را ثبت میکند؛ بدن را همچون سازهای تحت فشار نشان میدهد که حامل تاریخی است که دیگر نمیتواند به تمامی دربرگیرد.
در مجموع، این رویکردها یک سبک یا جنبش واحد خلق نمیکنند. از طنز تا آیین، از سوررئالیسم تا خانگیبودن در آنها دیده میشود. اما همین تنوع نکتهی اصلی است: بدن زن در دیاسپورا یک تصویر واحد نیست که بازپسگرفته شود، بلکه عرصهای پرچالش است که مدام بازتعریف میشود. چه در شکل هجوآمیز، چه تکهتکه، آیینی، خانگی یا ساختاری، بدن به صحنهای بدل میشود که در آن برای رؤیتپدیری جنگیده میشود. این هنرمندان نشان میدهند دیاسپورا فوریت این مبارزه را تشدید میکند: وقتی زنان در خطر حذفشدن هم از روایتهای سرزمین مادری و هم از تصویرهای جامعهی میزبان هستند، هنر به شیوهای برای بقا بدل میشود. توجه به این آثار یعنی دیدن بدن نه بهعنوان نقطهی پایانی هویت، بلکه بهعنوان سرچشمهی خلاق آن. در هنر این زنان ایرانی دیاسپورا، بدن بازپس گرفته میشود؛ نه بهعنوان هویتی ثابت، بلکه بهعنوان فضایی پرامکان که با چندگانگی، ابهام و دگرگونی از حذفشدن سر باز میزند. رویههایشان یادآوری میکند سیاست بازنمایی فقط دربارهی دیدهشدن نیست؛ بلکه دربارهی بازاندیشی در معنای خودِ تجسد است، آنهم در تجربهی شکسته و چندپارهی دیاسپورا.
منابع:
- www.artchart.net
- www.centrepompidou.fr
- www.palaidetokyo.com
- www.imagomundicollection.org
- www.macba.cat
تصویر کاور و اسلاید:
- pilarcorrias.com