ساعت 30/8 صبح، داخلی، اداره.
زن پشت میزش نشسته است. به صفحهی مانیتور چشم دوخته و گهگاه دستش روی کلیدهای کیبورد میلغزد. همکار اتاق کناری داخل میشود و دستهی دیگری از پوشههای رنگارنگ را روی دستهی قبلی قرار میدهد. زن روی تکه کاغذ کنار دستش، گرفتن لباسها از خشکشویی و تماس با دندانپزشک بچه را اضافه میکند. دوباره فکرش را که مثل دانههای تسبیح از رشته دررفته است، جمع میکند و پوشهی بعدی را برمیدارد.
ساعت 9 شب، داخلی، خانه.
زن ظرفهای خالی و نیمخورده را جمع میکند و داخل سینک ظرفشویی میگذارد. به صدای بچه که از اتاق او را میخواند جواب میدهد. ظرف میوهی بچه را از داخل کیفش درمیآورد و آن را روی باقی ظرفها داخل سینک میگذارد. بچه مرتب صدایش میکند. جورابهای گلوله شدهی مرد را که جلوی مبل رهاشده، برمیدارد و با سبد لباسهای چرک به آشپزخانه برمیگردد. در راه به بچه اطمینان میدهد که بعد از روشن کردن لباسشویی برای خواندن کتاب قصه میآید. ... کتاب که تمام میشود، بچه خوابیده است. زن به آشپزخانه برمیگردد. پوشههای رنگارنگ در ذهن زن رژه میروند.