آنطور که روتکو گفته «حساسيت مبنای بودن ما در جهان است -اين يک رابطه حيات بخش با چيزهايی است که وجود دارند». تصويري هم که من انتخاب کردهام از رابطهام با امر بيرونی -امری که همزمان ميتواند تلخ، بدرنگ، عبوس، زيبا، ناپايدار يا دلپذير باشد- بسازم، تصويريست رنگين و کمي پايدارتر (آنقدر که عمر بوم و رنگ رويش اجازه دهد).
اينجا به گلها نگاه کرده ام، ابژه اي زيبا، شکننده و البته ناپايدار که ناچار سرنوشتش چون تمام ديگر چيزهاي زيبا و نازيبا به زوال میانجامد.
اما من انتخاب کردهام آن لحظهای را ثبت کنم که گلها در زيبايی رنگينشان سرودخوان زير آفتاب مايل پاييزی که روی ميز اتاق خوابيده، نشستهاند. سعي کردهام لحظهای را جاودان سازم که نامش را جوشش شادمانی می نامم، شادمانیای که دليلی ندارد اما ارزش جاودانگي چرا...