ما ناگزیریم که بارها و بارها به شهر بیاندیشیم. بدان دلیل که سرنوشت و شیوهی زندگیمان تابعی از شهر است. اکنون اما شهر ما و مناسبات و قاعدهمندی زندگی روزمرهی برآمده از آن نه برساخته و مبتنی بر عقل سلیم و انتخاب آگاهانه و اختیاری که منتج از نظام قدرت و سلطهی سرمایه است. نظامی که شهر را به نفع منافع خود اشغال کرده و بیتوجه به خواست ساکناناش، گسترش داده و توسعه میبخشد. اینچنین است که مردمان شهر نه "وَند" و دارندهی شهر که حبس و بندِ شهری میشوند که به نفع صاحبان سرمایه، زیستناپذیر و فاقد زندگی شده است.
آن نقل معروف هگل را به خاطر آورید که میگفت: " امر آشنا لزوما شناخته شده نیست". ما ناگزیریم که بارها و بارها به شهر بیاندیشیم. زیرا "شهربندِ" شهری هستیم که آشناست اما شناخته شده نیست. شهربند، اندیشیدن دربارهی شهر است به میانجی اثر هنری. تاملاتی که از "هستها" و "بایدها" آغاز شده و تا کشفِ "امکان"های شهر پیش میرود. بدینسان است که گسترهای از توصیف وضعِ موجود تا ایدههایی برای تغییر، تصرف و باز پسگیری را پیش چشم میگذارد.
فرهنگ فارسی معین
(~.بَ) ۱- (اِمر.) دیوار دور شهر. ۲- زندان . ۳- (ص مر.) زندانی . ۴ - کسی که در محاصره افتاده باشد.