مدام با خود انديشيدهام كه اين «توانايی انديشيدن» چگونه و اصلاً از برای چه در من حاصل آمده است؟
آیا پيشروی كردن در خيالات و به اصطلاح شاخ و برگ دادن به تصورات، كفارهی گناهانمان نيست؟
آيا همين «توانايی انديشيدن» براي من و نياکانم كه هبوط كردگانيم، فديهای در نظر گرفته شده نیست؟///
انسان زاييده میشود و میزايد؛ اما سرچشمهاش از آنْ وجود قائم بالذاتی است كه هرگز نه زاييده شده و نه میزاید، بلكه مي رقصاند و خلق میكند جهانی را از برای خالقانِ رانده شدهاش، خالقانی كه میتوانند در تصوراتشان كماكان پيش بروند، از مرگ گذر كنند، يا حتی پس بروند، به لحظهی هبوط دست يابند، حتی پيشتر، به باغ عدن، به درخت معرفت…
اما در لحظهی چيدن سيب صدای آشنايی تو را هوشيار و شايد هم غافل میكند؛
صدایی كه همواره نجوا میكند:
آن ميوه ممنوعه است، زيرا آن را براي مهمانی ناخوانده كنار گذاشتهام.