7 مرداد تا 24 مرداد 1401
استیتمنت نمایش :
من تا میکنم
یک کاغذ خالی و چهار لبه
فرض میکنم یک مستطیل در دست دارم.
خط های موازی را به هم میرسانم و دست هایم از روی عادت حرکت میکنند.
نه خطکشی، نه گونیایی و نه پرگاری
من، دستم و کاغذ خالی
و همۀ ساعتهایی که گذشت.///
دورهای باطل
نمیدانم، یک قضیه بود یا شاید یک قصه
می گفت از نظر علم فیزیک، اگر یک روز برگردی به نقطۀ اول، تو هرگز حرکت نکردهای.
شبی پیش هم بودیم که کسی گفت که اگر یک کاغذ را ۴۲ بار تا کنی، می توانی تا ماه بروی.
نشستم تا کردم و قبول نکرد.
من هر تا را باز میکنم. کاغذ دوباره مسطح میشود اما فراموش نمیکند و تکرار میکنم.
قبول نداشت. میگفت این ۴۲ بار تا باید روی هم بیاید.
وارد بحث شدیم و در زبان گم شدم.
برای او ریاضی محض بود و برای من چیزی که دستهایم خوب میشناختند. ِ حرف فاصله نیست، بحث وزن بود و کاغذ.
میشمارم
روزگاری همه چیز نصف میشد.
۱/۲, ۱ /۴, ۱/۸, ۱/۱۶, ۱/۳۲، ...
خیلی طول کشید تا دست هایم ۳ را پیدا کردند.
۱/۲, ۱/۴, ۱/۱۲, ۱/۲۴, ۱/۴۸، ...
خطها تبدیل به دایره شدند. ساعت ها را شمردم و نفهمیدم.
انگشتهایم رقصیدن یاد گرفتند و حالا با ۵ بازی میکنند.
۱/۲, ۱/۱۰, ۱/۳۰, ۱/۶۰, ۱/۹۰، ...
دقیقهها تقسیم میشدند؛ ثانیهها
۱/۱۸۰, ۱/۳۶۰، ...
خطها به هم تکیه دادند و زاویهها را شمردم.
دور دستها
در این سالها، پیش تو نشستم و تا کردم.
تا کردم تا از افق بگویم.
تا از خاطرات و داستانهایی بگویم که فقط در سکوت معنی دارند.
در این نمایشگاه
یاسی علیپور
یاسی علیپور
یاسی علیپور
یاسی علیپور
یاسی علیپور
یاسی علیپور