گل برای لذت خود میشکفد
اسکار وایلد
غزلی برای قالی باغی - توسط شاعر صوفی گمنام از سده نهم هجری.
در این فرش، بهار زیبا همیشه زنده است، ایمن از سوز آتش تابستان و از بادهای سترگ پائیز، از ستم یخ و برف زمستان، ساکن و شادمانه شکوفان. چشم های خشکیده از گرمای بیابان در سایه مخملی اش التیام میابند. در ریزش فواره هایش و موج حوض هایش، در خنکای خلوت اش اندام زخم خورده ترمیم میشوند و قلبهای خسته دگربار به شوق میرسند. راه آمده سترناک بود.
گیج از یکنواختی و استهزا شده در دست اشباح هذیانی، احاطه شده با مرگ کمین کرده در پوششهای گوناگون : اجنههای وحشتناک و جانوران سبع، گرمای سوزان و طوفانهای مشتعل: پس از این همه بیم و خطر، سرانجام آزاد: همگان در باغ ایمن.///
اینجا زمین رنجیده سرانجام میزاید. از مرگ مسلم دنیایی نو و زیبا متولد میشود. در لایههای زیرین خاک، سنبلها در بند خفتهاند. در بیابان سنگی غمافزا و عریان - بیزمان و با حوصله و غرق در اندیشه - آگاه از زندگِی در درون، با وعده باروری و وفور، و همیشه در عطش رستگاری: زمین سرنوشت خود را آشکار میکند. پس آیا نمیتوانیم این زیبایی را که منشاء امید است تسخیر کنیم و بازگردانیم؟ روشن مثل آیینه که در آبهای خاطراتمان شناور باشد یا بدام افتاده در تور نامرئی شاعران، بس وسیع، بس شکننده، در عین حال اسیرکننده و فاتح واقعیتهای فرّار؟
تنیده از طلا و لاجورد، درخشان چون آهن خمیده. پوشش گیاهان - رویاگونه در درخشندگی الوان یا نه - در سایههای فاخر لاکیهای صیقلی، آرام ولی قوی، در قهوهایهای خاموش و عسلیهای خالص، یشمیهای خنک و دارچینی دلپذیر: این دنیای پریان دوباره واقعی میشود. در این تصادمات ناگهانی آغوشی شیرین را جستجو کن، در دلربائی آهنگی موزون با وقار گام بردار و یا با شناب جست و خیز کن: پدیدار شدن، عقب نشینی کردن، بازگشتن. با قطعیتی آرام. تمامی مناقشات به آشتی میرسند، در مخلوطی ازهم پیمانی، همچون هم نوایان که هر قطعه از آوازی را شادمانه میخوانند، و در وجد بازی چندصدائی، شناور در نرمی یا وحشیانه آزاد، و در عین حال لنگر انداخته در ابدیت.
هنرمندان