حسینیان در مجموعهی «پذیرا» انسانهایی را در دل طبیعتی سرد و خشن به نمایش گذاشته است. انسانی که همیشه سعی در رام کردن طبیعت داشته، اینجا با آن یکی شده و همزیستی میکند. در دنیای هنرمند انسانها برخلاف دنیای امروز با طبیعت احاطه شدهاند و سعی در ایجاد تغییر در آن نمیکنند. به همین دلیل انسان در این مجموعه بیشتر تداعیگر مهاجری در میان مرزها و محدودهها قرار دارد که به گسترهی طبیعت پناه برده و در آن پنهان شده است. حسینیان ساختاری میسازد که در نگاه اول به نظر دستیافتنی و ساده میرسند. دیدگاه همچون کاسپار داوید فردریش، رابطهای رمانتیک و ناامیدانه با چشماندازهای سرزمینش را به تصویر میکشد که به مثابه رابطهی نمادین میان انسان و طبیعت است. او در آثارش رابطهای میان ادراک و احساس انسانی با طبیعت برقرار میکند و در میان بازتعریف این رابطه، روایتگر داستانی مبهم میشود که آدمی در آن همانند هنرمندان رمانتیسم جزئی جداناپذیر از طبیعت است.