«ازدواج با دستهگل باشکوه»؛ نمایشی از آثار مارک شاگال در در گالری اوترمن
30 بهمن 1403نمایشی از آثار مارک شاگال (Marc Chagall)، از برجستهترین نقاشان قرن بیستم، بهنام «ازدواج با دستهگل باشکوه» (Mariage au grand bouquet) از تاریخ ۱۱ فوریه تا ۲۲ مارس ۲۰۲۵ در گالری اوترمن (Galerie Utermann)، دورتموند پابرجاست.
او در جهانهای تصویری خود، عرفانی شگرف و بیزمان را آفرید که آکنده از شعر و افسانه بود. عاشقان، ماه و سنتهای یهودی از جمله نقشمایههای تکرارشونده در آثار او بهشمار میروند. هنر او تا واپسین سالهای عمرش همچنان پیوسته و بالنده باقی ماند.
هنرمند در اثر «زن با نیمتنهی سرخ و دستهگل بزرگ» (Femme au corsage rouge avec grand bouquet)، زنی را در گوشهی تصویر جای میدهد که دستانش را با وقار پیش روی خود نهاده و نگاهی آرام اما نافذ بر چهره دارد. جامهی سرخش بهعمد در تضادی چشمنواز با گیسوان آبیاش جلوهگر میشود و به او حضوری سحرانگیز و ویژه میبخشد.
زن در این اثر، هم بهعنوان فردی واقعی و هم بهعنوان یک نماد ظاهر میشود؛ همانگونه که در بسیاری از آثار شاگال شاهد آن هستیم. حالت آرام زن و حضور او در صحنهای زنده و رنگارنگ، به او هالهای معنوی و فراتر از زمان میبخشد. در سمت چپ زن، یک دستهگل سرسبز و رنگارنگ بالاتر از ارتفاع برگها قد برافراشته است. در مرکز این دستهگل، یک مرغ ظاهر میشود؛ عنصری غیرمعمول که درعینحال از ویژگیهای بارز زبان تصویری شاگال محسوب میشود. مرغ که در فضایی نامحدود معلق است، نماد زندگی روستایی، ریشهدار بودن و سرزندگی است. جایگیری مرغ در مرکز این دستهگل، بیانگر سبک منحصربهفرد شاگال است، سبکی که در آن واقعیت و خیال درهم میآمیزند. این ترکیب هم طنزآمیز و هم سوررئال است و به دنیای رؤیایی اشاره دارد که شاگال اغلب در آثارش میآفریند. بدین ترتیب، این هنرمند زندگی روزمره را با نمادگرایی معنوی در هم میآمیزد.
نگاه ما به سویی دیگر کشیده میشود. دهکدهای کوچک با خانههایی ساده، در تضادی آشکار با رنگهای درخشان سایر اجزای ترکیببندی، همچون خاطرهای محو در دوردست پدیدار میگردد؛ صحنهای که گویی در ژرفای زمان معلق مانده است. سادگی این خانهها بازتابی از زندگی روستایی در ویتبسک، زادگاه شاگال، است؛ دیاری که روح او را در ایام جوانی پروراند. گذار از عناصر واقعگرایانه به فرمهای انتزاعی، جهانی رؤیایی میآفریند که از هر تفسیری قطعی میگریزد. این اثر، که شاگال یک سال پیش از مرگش خلق کرد، چکیدهای از چشمانداز هنری اوست؛ پیوندی ژرف با مضامین عشق، شور زندگی و سفری درونی که چون سایهای همراه او بود و در تمام مسیر خلاقانهاش طنینانداز شد.
در ادامه نگاهی اجمالی به زندگی مارک شاگال میاندازیم.
- سالهای نخستین، آموزش و جنگ جهانی اول
مارک شاگال در هفتم ژوئیهی ۱۸۸۷ در ویتبسک، که امروزه در خاک بلاروس قرار دارد، زاده شد. او فرزند ارشد یک خانوادهای یهودی 11نفره بود. پس از پایان تحصیلات در مدرسهی شهری، میان سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۰ در مکتب هنر سوانسوا در سنپترزبورگ، زیر نظر لئون باکست (Léon Bakst)، به آموختن هنر پرداخت.
شاگال در سال ۱۹۱۰، طی سفری پژوهشی به پاریس، در آکادمی دو لا گراند شومیر (Académie de la Grande Chaumière) و آکادمی دو لا پالت (de la Palette) به آموختن هنر پرداخت و در کارگاه هنرمندان لا روش (La Ruche) سکنا گزید. در این فضای خلاق، با نامآورانی چون فرنان لژه (Fernand Léger)، آمادئو مودیلیانی (Amadeo Modigliani)، شیم سوتین (Chaim Soutine) و دیگر هنرمندان آشنا شد و از جریانهای پیشروی هنر و سبکهای نوین تأثیر پذیرفت، که در آثارش رنگی تازه دمید. او در نمایشگاههایی همچون سالن مستقلها (Salon des Indépendants) و سالن پاییز (Salon d`Automne) حضوری درخشان یافت.
شاگال به میانجی شاعر گیوم آپولینر(Guillaume Apollinaire)، با هروارت والدن (Herwarth Walden) آشنا شد، که در سال ۱۹۱۴ نخستین نمایش انفرادی او را در گالری دِ اشتورم (Der Sturm) برلین برپا کرد. در این نمایش، بیش از دویست اثر از او ارائه شد؛ جلوهای از جهان خیالانگیز و شاعرانهاش.
پس از اقامتی کوتاه در ویتبسک، در همان سال، سایهی جنگ جهانی اول ناگهانی بر زندگیاش افتاد و او را در زادگاهش ماندگار کرد. در سال ۱۹۱۵ با بلا روزنفلد (Bella Rosenfeld)، معشوقه و الهامبخش دیرینهاش، پیوند زناشویی بست و با او راهی سنپترزبورگ شد. یک سال بعد، شکوفهی عشقشان، ایدا، به دنیا آمد.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، شاگال که تا آن زمان به عنوان یک یهودی از حقوق شهروندی کامل محروم بود، سرانجام در زمرهی شهروندان رسمی کشور پذیرفته شد. دوستی او با آناتولی لونچارسکی (Anatoly Lunacharsky)، وزیر روشنگری، راه را برای انتصابش به عنوان کمیسر هنر هموار ساخت.
او در این مقام، در سال ۱۹۱۹، آکادمی هنر ویتبسک را بنیان نهاد و چهرههای برجستهای چون ال لیسیتسکی (El Lissitzky) و کازیمیر مالویچ (Kazimir Malevich) را به تدریس در آن فراخواند. در همان سال، در نخستین نمایشگاه رسمی هنر انقلابی که در تالارهای باشکوه کاخ زمستانی سنپترزبورگ برپا شد، حضور یافت و دولت، دوازده اثر از او را به مجموعهی خود افزود.
شاگال در سال ۱۹۲۰، رهسپار مسکو شد و از مقام خود در آکادمی هنر ویتبسک کناره گرفت. در این شهر، به تئاتر یهودیان جان تازهای بخشید؛ با دیوارنگارههایی خیالانگیز و جامههایی پرشکوه که به صحنههای نمایش، رنگ و بویی از جهان رؤیاهایش میداد.
او سال بعد، در ۱۹۲۱، به تدریس طراحی در مستعمرهی یتیمان جنگی مالاخوفکا، در حومهی مسکو، پرداخت. در همین روزها، به ثبت خاطرات خویش نشست و «زندگی من» (My Life) را نگاشت، کتابی که نهتنها سرگذشت او، بلکه آینهای از جهان پرشور و سرشار از الهامش بود.
- خروج از روسیه
با شدت گرفتن فضای واپسگرایانه در روسیه، شاگال و خانوادهاش در ۱۹۲۲ رهسپار برلین شدند و دیری نپایید که در ۱۹۲۳، پاریس را بهعنوان خانهی تازهی خود برگزیدند. در این روزگار پرتحول، شاگال نخستین چاپنگارههایش را آفرید؛ آثاری که در قالب مجموعهای از بیست حکاکی، به همت ناشر نامآور پاول کاسیرر (Paul Cassirer) منتشر شد.
- پاریس، تصویرگری و افقهای نو
در پاریس، آمبرواز وولار (Ambroise Vollard)، دلال هنر نامآور، شاگال را با هنر تصویرگری کتاب آشنا ساخت. در پی این پیشنهاد، او با حکاکیهایی خیالانگیز، شاهکار «ارواح مرده» (Dead Souls)، اثر نیکلای گوگول (Nikolai Gogol) را به تصویر کشید.
در سال ۱۹۲۴، نخستین نمایش مرور آثارش در گالری باربازانژ-هدبر (Barbazanges-Hodebert) برگزار شد. او و خانوادهاش همان سال تابستان را در بریتانی گذراندند. همکاری شاگال با وولار ادامه یافت و او مجموعهای از تصویرگریهای درخشان را برای «حکایتها»ی اوُسکار لا فونتن (Oscar La Fontaine) (۱۹۲۵)، «مجموعهی سیرک» (۱۹۲۷) و سرانجام «کتاب مقدس» (۱۹۳۰) خلق کرد.
شاگال میان سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۷، به سفرهای پرشماری ازجمله فلسطین، اسپانیا، لهستان و ایتالیا رهسپار شد. در ۱۹۳۳، نمایشگاه بزرگی در کونستهاله (Kunsthalle Basel) بازل، بهافتخار آثارش برپا گردید. او پس از تلاشهای بسیار، سرانجام در ۱۹۳۷ تابعیت فرانسوی را دریافت کرد. اما در همان سال، رژیم نازی آلمان، هنر او را منحط خواند و بدینسان، شبح تهدید و تاریکی بر زندگی و هنر او سایه افکند.
- جنگ جهانی دوم و سالهای پس از آن
با شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم، شاگال و خانوادهاش ابتدا به لوآر پناه بردند و در سال ۱۹۴۰ راهی پرووانس شدند. اما سایهی تهدید سنگینتر از آن بود که در اروپا بمانند. سرانجام، در ۱۹۴۱، راه مهاجرت به آمریکا را در پیش گرفتند.
در نیویورک، جهان هنر بار دیگر آغوش خود را به روی او گشود. شاگال سفارشهایی برای طراحی صحنه و لباس دریافت کرد و با تئاتر بالهی نیویورک همکاری نمود. بدینسان، رنگها و نقشهای او، که همواره سرشار از شاعرانگی بود، اینبار نه بر بوم، که بر صحنهی نمایش جان گرفت.
- سوگ، بازگشت به هنر و وطن
در ۲ سپتامبر ۱۹۴۴، مرگ نابهنگام بلا، یار دیرین و الهامبخش جاودانهاش، پس از بیماریای کوتاه، شاگال را در گردابی از اندوه و خلأ فرو برد. جهان او، که تا پیش از آن سرشار از نور و رنگ بود، در سایهی فقدان فرو نشست. یک سال گذشت تا در ۱۹۴۵، سفارش طراحی صحنه برای «پرندهی آتشین» (The Firebird)، اثر ایگور استراوینسکی (Igor Stravinsky)، او را بار دیگر به دنیای آفرینش بازگرداند. در این دوران، سرنوشت او را با ویرجینیا هاگارد مکنیل (Virgina Haggard McNeil)، خدمتکار خانهاش، پیوند زد. او نهتنها همراه و همدم هفتسالهاش شد، بلکه در ۱۹۴۶، فرزندشان دیوید را به دنیا آورد. شاگال همان سال، بار دیگر به صحنهی هنر جهان بازگشت؛ دو نمایش مرور آثارش در موزهی هنر مدرن نیویورک (MoMA) و مؤسسهی هنر شیکاگو، عظمت و جایگاه یگانهی او را در هنر مدرن به نمایش گذاشت. در ۱۹۴۸، شاگال همراه با ویرجینیا، پس از سالها تبعید و سرگردانی، به فرانسه بازگشت و در خانهای در پاریس ساکن شد. دو سال بعد، در بیستوپنجمین دوسالانهی ونیز، جایزهی نخست هنرهای گرافیکی را از آن خود کرد و چاپ سنگی «شبهای عربی» (Arabian Nights) منتشر شد.
مارک شاگال در ۱۹۵۰، برای همیشه رهسپار جنوب فرانسه شد؛ جایی که نور، رنگ و طبیعت، جان تازهای به هنر او بخشید. در همین دوران، نمایش مرور دیگری در کونستهاوس زوریخ برگزار شد. پس از جدایی از ویرجینیا مکنیل، زندگیاش ورق تازهای خورد. او در ۱۹۵۲، با والنتینا (واوا) برودسکی (Valentina (Vava) Brodsky)، خدمتکار روسیاش، ازدواج کرد و او را نهتنها همسر، بلکه همراه و سرپرست امورش یافت. در همین سالها، تریاد (Tériade)، ناشر هنری برجسته، سفارش تصویرگری شاهکار عاشقانهی «دافنیس و کلوئه» (Daphnis and Chloe) را به او داد؛ اثری که در آن، جلوههای شاعرانگی و لطافت رنگهای شاگال، به اوج خود رسید. در میانهی دههی پنجاه، ۱۳۰ اثر از شاگال در کونستهاله برن (Kunsthalle Bern) بهنمایش درآمد. در همین سال، ابرهارد کورنفلد (Eberhard W. Kornfeld) نخستین نمایش اختصاصی هنرهای گرافیکی او را در گالری خود برگزار کرد. در ۱۹۵۸، شاهکار عاشقانهی «دافنیس و کلوئه»، که پیشتر شاگال آن را بهتصویر کشیده بود، این بار با موسیقی جاودانهی موریس راول (Maurice Ravel) بر صحنهی باله جان گرفت. در همین دوران، او به آفرینش شیشههای رنگین کلیسای جامع متز پرداخت؛ اثری که نه با انگیزهی مالی، بلکه از سر سپاسگزاری خلق شد. چرا که شاگال میخواست به این شهر، که در روزگار تاریک جنگ جهانی دوم پناهگاه بسیاری از یهودیان شده بود، ادای دین کند.
- سالهای پایانی؛ جاودانگی در نور و رنگ
مارک شاگال در ۱۹۶۶، به سن-پل-دو-ونس نقل مکان کرد و در آنجا ویلا لا کولین (La Colline) را بنا نهاد. دههی ۱۹۶۰ برای او، سرشار از سفارشهای بینالمللی بود: شیشههای رنگین، نقاشیهای دیواری برای بناهای فرهنگی و عمومی و همچنین طراحی صحنه و دکور برای تئاترها و اپراها. در ۱۹۷۰، نمایشگاه باشکوه «ادای احترام به شاگال» در گراند پله (Grand Palais)ی پاریس برگزار شد؛ تجلیلی که نشان از جایگاه بیبدیل او در هنر جهان داشت. سه سال بعد، در ۱۹۷۳، «موزهی ملی پیام کتاب مقدس مارک شاگال» (Musée National du Message Biblique Marc Chagall) در شهر نیس افتتاح شد، گنجینهای که آثار مذهبی و روحانی او را در خود جای داده است. در ۱۹۷۷، رئیسجمهور فرانسه والاترین نشان افتخار کشور، «صلیب بزرگ لژیون افتخار» را به او اعطا کرد؛ نشانی از آنکه هنر او نهتنها فراتر از مرزها، که فراتر از زمان بود.
مارک شاگال سرانجام، در ۲۸ مارس ۱۹۸۵، در سن ۹۷ سالگی، در ملک شخصیاش در سن-پل-دو-ونس، چشم از جهان فروبست. اما رنگها و رویاهایش همچنان در شیشههای کلیساها، پردههای تئاتر، دیوارهای شهرها و قلب عاشقان هنر، زنده و جاری است.
منبع:
- ocula.com
تصویر کاور و اسلایدر:
- ocula.com