نوشتاری بر نمایش «ابرکان: دیدن آنگونه که نیست» در گالری +۲ دهونک
27 آذر 1404به نظر سهل و ممتنع است، نوشتن از این آثار، اما با همه وجود باید گفت که پیچیدگی عناصر فرمیک و رنگ که محتوای خاصی را آفریدهاند ، کار سادهای نیست. سخن گفتن دربارۀ این آثار به همین نمایشگاه ختم نمیشود و بلکه ریشههای آن را باید در تاریخ و فرهنگ رمزی و نمادین در ایران جستجو کرد. پیبک چگونه میتوانند حیات وادراک رمزآلود خود جهان فکری خود را درقالب تصویر بیان کنند. آیا کسی با آنان در فهم این اشکال و فضاها شریک میشود؟ از این همراهی چه بهدست میآورد؟ چه تجربهای از دیدن این موجودات به ظاهر شریر به دست میآید. آیا همگی وهم و خیال است؟
یک
در نگاه اول به نقاشیها، موجی از رنگ و فرمهای کوچکی را میبینیم که به سوی حفرهای نامتناهی پیش میروند یا ما را به این جهان بیانتها سوق میدهند. آنان میخواهند ما را از جهان خود نیز بیرون برند؟ اما هرچه که نزدیکتر میشویم موجودات عجیب و غریبی را میبینیم که در جهانی تیره و پیچیده درهم میزیند. رمز و نماد این موجودات در چیست؟ "ارتباط رمز با تجربهها و ناشناختههای ماورای حیطه عقل و حواس ، و با معارفی که محصول شیوهای خاص از ادراک و حال و هوای خلاف عادت است و بیان ناپذیری این تجارب و معارف با کلماتی مطالبق که مولود تجربههای حسی مشترک است، مسائلی را هم درباره کیفیت حصول و بیان این معارف [دریافتها] و هم درباره کشف آن ازطریق ظاهر متن [تصویر] رمزآمیز که نمایندۀ آن است مطرح میسازد. تجربۀ معرفتی که در ماورای حیطۀ عقل و حواس و منطق حاکم برحالت آگاهی به وقوع می پیوندد به منزلۀ خروج ازعالم محسوسات و ظواهر و منطق عمومی حاکم بر آن و عروج به عالمی دیگر همچون باطن این عالم است. اما از آنجا که برای بیان مشاهدات و یافتههای حاصل از این باطن عالم؛ کلماتی جز کلماتی [تصاویری آشنا برای ما] مربوط به عالم محسوس نداریم ناچار باطن را با ظاهر بیان میکنیم و چون این مشاهدات و یافتهها ازطریق منطق حاکم برعقل و حواس درشرایط آگاهی ادراک نشده است ، بیان آن نیز تابع منطق بیان ادراک عادی و مشترک نخواهد بود ."

دو
با این نگاه به نقاشیهای پیبک در مییابیم که آنچه آنان در عالمی دیگر چه خودآگاه و چه ناخودآگاه میبینند را نمیتوان با عناصر بصری امروزین و مشترک میان مخاطبانش دریافت. پس چه باید کرد؟ به نظر میرسد که رهیافت ما به این موجودات خواه ناخواه برگرفته از سنت تصویری و وجود فرهنگی - تاریخی ما است . این خود بر ژرفای نمادین این تصاویر میافزاید زیرا هر بینندهای با حافظه تصویری خود با آنان روبرو میشود و بخشی از این تصاویر و موجودات را در حافظهاش با خود خواهد برد .
سه
روش پیبک در خلق این تصاویر روشی منحصر به فرد است . آنان بر بومی سفید بیهیچ طرحی از پیش فکر شده (به معنای امروزین آن) به رنگگذاری میپردازند. از حاصل این رنگگذاری با انگشتان است که فرمی شکل میگیرد و پس از آن است که این فرمها به کمی نقطهگذاری یا پرداخت به چهرهای انسانی که یادآور اسفنکسها یا سِنتورهای [موجوداتی نیمه انسان نیمه حیوان و شیاطین] باستانیاند تبدیل میشود. یکی با چهرهای عبوس و دیگری خشمناک، یکی فریبکار و دیگری قهقههزن بر بیننده جانی تازه مییابند. اینکه این نقشها ابتدا با رنگگذاری از سر انگشت نقاش حیات مییابند به بیانی تمثیلی رابطه ذهن و رنگ و بوم و نهایتا نقش بیهیچ واسطهای را مجسم می سازد.

چهار
مار و شکلهای گوناگون آن در نقاشی های پیبک شاید شکلیافتهترین تصویر، از موجودی عجیب وغریب باشد که میشناسیم. آیا واقعا مار را آنگونه که پیبک به ما نشان میدهند میشناسیم؟ تنهای از یک درخت همچون یک مار با سری خمشده بیانگر نگاه آنان به جهان و طبیعت است. چوبی خشک در نگاه آنان به ماری میماند که با جدا شدن از متن خود یعنی طبیعت و راه پیدا کردن به یک نمایشگاه، معناسازی تازهای شکل میگیرد. بر دیواری از این نمایشگاه تصویری از دو مار را میبینیم. سیاه و سفید. تاریک و روشن. که در پی هم به بود و نبود هم میرسند. ماری به عقب مار دیگر به خوردن او و پایان جهانش میرسد و در عین حال که دیگری را میخورد خود نیز خورده میشود و و باز از نو، جهان در نو شدن و رفتن و گشتن به روز نو. اگر چه نمی خواهم که اندیشه ی ایرانی ثنویت بخشی به جان را به عنصری دیگر در جهان فرهنگی دیگر نسبت دهم [اگر چه شاید این روزها آن را بیشتر درک میکنیم] یانگ و یین در چین باستان را به یاد میآورد . در برابر هستی نیستی پدید میآید و در برابر نیستی هستی. و جهان این گونه به حیات پنهان و آشکار خود ادامه میدهد تا پیبک پیدا شود تا چیزی پنهان را بر ما آشکارسازد. آشکارهای پنهان شده و پنهان های آشکار شده .