والدین خوب
هفت سال پیش برای دیدن روستای محافظت شده با اعتقاداتی کم نظیر به دامنهی کوه دوقلو رفته بودیم. دور روستا دیواری با درختان چنار بسیار بلند کشیده شده بود. هیچ فردی غیر از ساکنین روستا حق ورود به آنجا را نداشت. از فاصلهای دور در تمام شش ساعتی که به روستا خیره ماندیم تنها یک مرد را دیدیم که برای بردن هیزم از خانهاش خارج شد. روستا نه برق داشت و نه آب شهری. روستایی بدوی که زنان آنجا را هرگز کسی ندیده بود. آنها از سرزمین دیگری برای روز موعود به این منطقه مهاجرت کرده بودند.///
در راه بازگشت از کوههای دوقلو همزمان که هادی داستانهایی در مورد عقاید روستاییان برایم تعریف میکرد از صدای بهم ریختهی موتور ماشین گله داشت. به من گفت که فردا قبل از دیدارمان به تعمیرگاه خواهد رفت.
فردای آن روز من در کارگاه مشترکمان در گوشهی اتاق مشغول به نقاشی بودم. صدای بازشدن در به گوشم رسید. هادی با جعبهای مقوایی کوچک که در دست داشت وارد شد با برقی که در چشمانش بود و دیگر تحملش را نداشت و میخواست که به من تحویل دهد.
درِ جعبه را باز کرد و من ترسناکترین تخممرغ زندگیام را ملاقات کردم. تخممرغی که روی آن با چیزی مانند ذغال خطهایی عمودی کشیده شده بود. از بالا تا پایین دور تا دور تخم مرغ.
تخم مرغ را تعمیرکار از داخل هواکش موتور ماشین درآورده بود. با هادی تماس گرفته بود و ماشین و تخممرغ را تحویل داده بود.
از حالت چهره خودم خبر نداشتم. چهره تعمیرکار را حتی تصور هم نمی شد کرد. اما چشمان هادی سراسر حقیقت بود. حالا ما با یک طلسم واقعی روبرو بودیم.
طلسم را روی میز در کنار تابلوها و تلویزیون قرار دادیم. سه روز تمام تماشایش کردیم. زمانهای که هادی نبود تماشایش سختتر میشد. فهمیدیم که قبلا دو طلسم مشابه دیگر هم توسط خانوادهاش سالها قبل کشف شده بود. یکی زیر درختی در حیاط خانه توسط خواهرش در هنگام بازی و دیگری که حالا دیگر به یاد نمی آورم.
پدر خانواده دو طلسم قبلی را باطل کرده بود هنگامی که همسرش تماشایش می کرد. این صحنه را می توانستم تصور کنم. روز چهارم روز موعود بود. پسر باید طلسم را تحویل می داد. زمان، زیادی هم گذشته بود. والدین طلسم را تحویل گرفتند و ما احساس بهتری داشتیم. حالا دیگر همه چیز را میتوانستیم باور کنیم، باورنکردنیترینِ باورنکردنیترینها را.
والدین هادی دو هنرمندی هستند که گروه 'والدین بدون گذشته' را تشکیل دادند.
طراحی طلسم را هم برای یادآوری در اینجا ضمیمه میکنم.
شباهنگ طیاری - دیماه 1399
ماهیها در خشکی
"و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ می کردند، ھمواریای در زمین شنعار یافتند و در
آنجا سکنی گرفتند. و به یکدیگر گفتند:«بیایید خشتھا بسازیم و آنھا را خوب بپزیم.» و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ. و گفتند:«بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم؛ مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم.» و خداوند نزول نمود تا شھر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت:«همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند.» پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند. از آن سبب آنجا را «بابل» نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود."///
عھد عتیق، سفر پیدایش، باب 11
لابد عاقبت غریب خوزه آرکادیو بوئندیا در «صد سال تنھایی» را به یاد داریم؛ رویابافی، رویابافی، رویابافی، سفر و جست وجو، کشف و شھود، رویابافی، آغاز فراموشی، فرو رفتن در جھانی دیگر، سخن گفتن به زبانی دیگر، به زبانی که ھیچ کس آن را نمی فھمد، و رسیدن به آن جایی که پیرمرد را با طناب زیر درختی در حیاط می بندند تا بمیرد. تصویر واپسین اش زیر باران و طوفان، درحالی که با طناب به درخت بسته شده، و همزبان و ھمدلی ندارد؛ یک غریبه ی واقعی با این جھان.
حالا، مصطفی نادر و طاهره فلاح زاده عامدانه دچار فراموشی خود خواسته شده اند، نام -والدین بدون گذشته- را برای خود برگزیده اند و ھمچون ماھیانی که در آغاز تکامل به جای مردن در خشکی شروع به خزیدن کردند آنھا نیز با پاھای خود از زندگی روزمره شان فرار و به دنیایی قدم گذاشته اند که در آن ھر آشنایی غریبه، و بالطبع ھر غریبه ایی آشناست.
طاھره فلاحزاده در طول بیست و پنج سال گذشته به شکل مداوم از طریق ظھور و ثبوت کاغذ عکاسی سیاه و سفید آثاری خلق نموده است که اکثرا در ابعاد صفحات کتاب و ھمگی بر پایه نگاتیو ھایی از عکس ھای خود او ھستند. فلاحزاده در عکس ھای خود تلفیقی از المان های فتوگرام کلاژ و تخریب سطح عکاسانه را به نمایش میگذارد که به شکلی شاعرانه رسانه ی عکاسی و جامعه ی اطراف او را همزمان بازنمایی و نقد میکند. فلاح زاده در عکس ھای خود آدرس هنرمندی را به ما میدھد که در عین زندگی درجامعه ای بسته به شکل آزادانه ای در اتاق تاریک به طور مداوم در حال ساخت و ساز زبانی عکاسانھ و شخصی بوده است.
مصطفی نادر در آثار خود که آنھا را قاب-مجسمه می خواند به شکلی خیره کننده تلفیقی از ھنر فولکلور ھنر فرا واقعی و ھنر بیان گرایی را در ھاون ریخته و با گوشتکوب شاعرانه ی خود تا بدانجا آن را میکوبد که محصول نھایی را نمی توان چیزی جز ھنر معاصر خواند. آثاری ھمزمان بازیگوشانه و مملو از شوخ طبعی اما در عین حال ارائه دھندهی تصویری به غایت خاص و یکه از سواحلی است که قایق خیال و پاروی دستان او توانایی پھلوگیری در آنھا را داشته است. آثاری که نادر در این نمایشگاه ارائه میکند ھر یک در پاسخ به عکسھای فلاح زاده خلق شده و ھمزمان ھر قاب-مجسمه در برگیرنده موجوداتی است که ھمچون تماشاچیان به دور عکسھای فلاح زاده در چرخش اند در حالی که با یک چشم به صحنه ی عکسھای او می نگرند و با چشم دیگرشان ما را زیر نظر دارند.
پر بیراه نیست اگر تمام امروز را به خبر نمایشگاه "ماھی ھا در خشکی" فکر کنیم، به والدین بدون گذشته فکر کنیم، و رویا ببافیم. تصور مصطفی و طاھره ھردو در زیر یک سقف در حال صحبت به زبانی کھ فھمیدنش نه سخت و آسان
بلکه عجیب و غریب مینماید.
ھادی فلاحپیشه بھمن ١٣٩٩
هنرمندان