11 روز تا پایان
22 آذر تا 21 دى 1404
بخشی از بیانیه نمایش:
در آثار سپند دانش، تصویری بنیادین همواره حضور دارد: تصویرِ عزیمتی که هرگز به پایان نمیرسد؛ هواپیمایی که اوج میگیرد، اما گویی هیچگاه فرود نمیآید.
تبعید، در این معنا، نه رویدادی متعلق به گذشته، بلکه وضعیتی مداوم است؛ عبوری بیپایان، تعلیقی دائمی میان دو جهان. هنرمند زبان بصری خود را درست در دل همین سرگیجه شکل داده است: گوشهای از دیوار، بیآنکه کف یا سقفی داشته باشد؛ فضایی عریان که در آن هیچ تکیهگاهی وجود ندارد، جز قفسهای کوچک با مکعبهایی بر آن؛ فرمهایی مینیمال که به پارههایی از حافظه، اندیشه یا هویت بدل میشوند. ///
در این صحنهها، پیکرههای نویسندگان، موسیقیدانان، شخصیتهای ادبی یا بازتابهایی از تصویر شخصی هنرمند، در لحظهای رازآلود، میان ظهور و محو شدن، منجمد به نظر میرسند. آنها تجسم هویتیاند که «بر ناممکن بودنِ تعریفپذیری بنا شده است».
در مجموعهی عبور، سپند دانش این تأمل را یک گام فراتر میبرد و بندباز را به استعارهی مرکزی تبعید بدل میکند.
چراکه تبعیدی، همچون بندبازی معلق در خلأ، همواره در وضعیتی از بیتعادلی پیش میرود: یک پا در حرکت رو به جلو و پای دیگر در گذشته، گرفتار میان سرزمینی که پشت سر گذاشته و سرزمینی که هرگز بهطور کامل به او پناه نمیدهد.
بندباز، تصویر هویتی است تحت کششی دائمی؛ هویتی که پیوسته در حال دگرگونی است.
راهراهها، که به تعبیر میشل پاستورو نشانههایی از سرپیچی و گسستاند، بار دیگر بهصورت اختلالات بصری ظاهر میشوند و خشونتِ عبور از جهانی به جهان دیگر را یادآوری میکنند.
در برابر آنها، مکعبها بهمثابه واحدهای بازسازی تکثیر میشوند؛ آجرهایی که هنرمند با آنها هویتهای شکسته را از نو میسازد، چنانکه در خودنگاره، جایی که «خود» پراکنده میشود و پیرامون شعلهای شکننده دوباره شکل میگیرد.
نمایشگاه، در نتیجه، به عبوری از پیکرههای بندباز بدل میشود:
– آنهایی که در فضایی بیافق در انتظار ماندهاند، همچون دو سیلوئت در در انتظار گودو؛ معلق در انتظاری حلنشده.
– آنهایی که باری نامرئی را حمل میکنند، مانند Quasi-Modo، جایی که این بار به صورت تودهای سبز نمود مییابد.
– و آنهایی که تأمل میکنند، دوپاره میشوند و در جستوجوی خویشاند؛ مانند حمامکننده، که از خلال آینه خود را دوباره میسازد.
«عبور» روایتی خطی نیست، بلکه توالیای است از تعادلهای شکننده، حرکات معلق و حضورهای تکهتکه. تبعید نه بهعنوان گسست، بلکه بهمثابه مسیر ظاهر میشود: سیمی کشیدهشده بر فراز خلأ که باید گامبهگام بر آن پیش رفت، با این آگاهی که تعادل — هر بار از نو بهدستآمده — خود شکلی از پیروزی است.