10 آذر تا 24 آذر 1402
بیانیهی نمایش:
«من میترسم» و این پرتکرارترین گزارهی زندگیام، تا به این لحظه بوده است. این را وقتی احساس کردم که از جایی و کسانی که به زندگیام هویت و معنا بخشیده بودند، دور ماندم. پشت سر گذاشتن آن زندگی، بدون یک خداحافظی سیر، با بدنی رها شده و روحی پر از حسرت سبب شد که قدرت دقایقی که در من، آدم ها و مکانها جریان دارد را درک کنم. ترسیدم که سالها بگذرد و حسرت نبودن در لحظههایی که هویت مرا ساختهاند، روحم را آزرده کند. ترس و حسرت رانهای بود که مرا به ثبت کردن وا داشت. در سه سال اخیر، میزها قصهگوهای خوبی برای روایت لحظاتم بودند. میزها روحی از لحظههایی دارند که در آن تنهایی را لمس کردم، لذت، سرگشتگی و سوگواری را تجربه کردم. «آنِ» لحظات بود که به اشیای بیجان روی میز، جان میبخشید و من در جایگاه مشاهدهگر، چیزی را ثبت کردم که در آن لحظه، جهان حسیام را برمیانگیخت.
من چه چیزی و چه موجودی خواهم بود جز این لحظات کوتاه که هر کدام تصویری از یک زندگی کامل دارند؟