سرشت انسان پیوسته میل به جاودانگی دارد. از روزی که خود را شناختهایم مدام به دنبال ثبت نشانههایی بودهایم که خود را تعریف کنیم و بقای طولانی برای خود تصویر کنیم. انسان با هر خوی و منشی همواره در تخیل بقا بوده است. گاه این بقا نشانهای حک شده در عمق یک غار تاریک است و گاه در هیبت یک معماری عظیم الجثه. امروز نیز شاید صدا یا فایلی ضبط و ارسال شده به کراتی دیگر باشد.
چه رمز و رازی است بودن و ماندن که عمیقترین لایههای وجود انسان را از ازل درگیر خود ساخته است؟
چه فرقی دارد وقتی که نیستی نشانه یا خاکستر یا هر چیز دیگری از تو در کنج موزهی خاک خوردهای باقی بماند؟ مجموعهی پیش رو کنکاش تفکری دیرینه است در نقد "تقدس جاودانگی". هر چه هست میلی است سیریناپذیر، جذاب و خودشیفته که لذت بودن را معنا میکند.
شهره حقیقی
زمستان ۱۴۰۰