و زمانه به بیان فصيح آواز می داد، لکن گسی نمی شنود.
تاریخ بیهقی
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حيات منم
تمام خوابهای یونس را صدای خیس نهنگان ربوده است که به جست وجویش بحر میفرسایند و در کرانه، خود را به خشک میافکنند. يونس با سری سرشار و سرسام گرفته از هياهوی خاموش نهنگان، بر شنزار قایق میراند و در صحرا شراع میکشد؛ تور برهامون می گسترد و نهنگ از خشک صید میکند.///
يونس صدای خیس نهنگ را میسپارد به خشخش هاشورهای توان فرسوده که بخراشند تنتشنه دیوارها را که
شب به دیواره غارهای بشر میبرند. بنگارد نهنگ بحر فرسایش را خراشیده و هاشوریده و شوریده بر چاردیوار اتاق و بنشیند درمیانش؛ توگویی آرامیده در زهدان نهنگی که زمانی در آن مأوا داشت و خوش بود درونش. با او بحر میفرسود و بر کوهساران اقیانوس میپیمود. با هاضمه نهنگ آسا توفان مینوشید و تندر میبلعيد. نهنگ بر دیوار جان گرفته، بر جدارههای اتاق تن میکوبد، با توفان خیز برهامون میوزد و نهنگان هیاهوكنان خود را به خشک میافکنند. با صدای خسته و هاشورزده دریای دوردست را فرایاد میآورند و فریاد میزنند يونس را که:
نگفتمت که منم بحرو تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم.
محمد رضایی راد