چشمهای ما روی این کاغذهای بزرگ به گردش درمیآیند، آنچنانکه دستهای هنرمند بر این سطوح پهناور پرسه زدهاند. بهناز قاسمی تجربههای بیشمارش را امتداد داده است. در نگاه اول ادامهی آثار مجموعهی گذشتهاش: چهرهاش، دستهایش و خطوط کناری بدن غوطهور در جریانِ گیاهانِ بدون ریشه که به ظرافت نقش شدهاند؛ و ناگهان، دلقکهای گروتسک برادران چپمن که با جسارت بر روی چاپهای فرانسیسکو گویا نقش شدهاند. این همنشینی یادآور حرکتی آزادانه در طرح و تفکر است همچون یافتن اتصالی در گفتههای سهروردی و افلاطون که پیوندهای تازهای را میان حکمت شرق و فلسفه غرب رقم میزند.///
طراحیهای بهناز در خلأ - روی سفیدی کاغذ - نمایان میشود و در این جهان مثالی، بر این پهنهی تخیل، راه را برای ارتباطهای جدید و نامتجانس هموار میسازد. جنبشِ خطوط او نسیمی است که تکههای کوچک فکر را همچون گردههای گیاهان میپراکند و امکانهای تازه را آشکار میکند.
چنان که سهروردی در آغاز رساله در حقیقت عشق اینگونه میسراید:
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی
صفا قاسمی