زیستن در ابرشهری نظیر تهران به خودی خود عملی غیرممکن است. شهری که آب، خاک، طبیعت و هویتها را میبلعد. با شهروندانی رها شده و سردرگم و تحت فشار دائمی. لحظاتی وجود دارد که نه پاسخی برای یافتن وجود دارد، نه راه حلی برای مشکلات و نه حتی آینده ای ممکن به نظر میرسد. اینجا دیگر جایی مناسب برای زیستن نیست، بیشتر شبیه یک چهارراه است، جایی که خیلی از وقتها یافتن راهی برای بقا اهمیت و فوریت دارد. شهر عملا و بطور مداوم در تهدید غرق شدن در فروچالهها قرار دارد و در بازههای زمانی مختلف تعداد بیشتری از شهروندان آن به زیر خط فقر سقوط میکنند.///
فاطمه بهمن سیاهمرد، با سنت شکنی، در مسیر تغییر دو بعد به سه بعد حرکت میکند. منحنیها در این آثار جدید، بخشی از مفهوم مجموعه هستند: زندگی در لبهها، که اگر نگوییم غیرممکن، حداقل کاری دشوار است. نقاشی بر روی بومهای محدب و مقعر، تلاشی برای جمعآوری و انعکاس دادهها است. مشابه آینههایی که از همان اشکال استفاده میکنند تا بازتاب نور را به بیرون یا داخل انتقال دهند تا نهایتا تصاویری مجازی که در عین حال بازتابی از واقعیت هستند شکل گیرند. در آثار کوچکتر که بومهای محدب دارند جزییاتی از آثار بزرگتر زیر ذره بین قرار میگیرند. علاقه هنرمند به علم و توجه ویژه او به فضا و کهکشانها نیز در بتن این نقاشیها حضور دارند.
هنرمند بیمها و و احساس عدم تعادل و سردرگمی خود را که بخشی از زندگی روزمره شهری ماست را به نمایش میکشد: وضعیتی غیرممکن و در عین حال واقعی.
او از این صحبت میکند که بیشتر اوقات آزاد نیستید در مورد آنچه مهم است فکر کنید، کمتر آرامش ذهنی برای تأمل در مورد چیزی معنادار وجود دارد، چرا که همیشه باید مراقب افتادن از دو سوی لبه بود.
نقاشیها با تسلط مطلق خود نشانگر تلاش هنرمند برای ترک منطقه آسایش و ایمن خود و حرکت به سمت لبه در جایی که هر چیزی ممکن است پیش بیاید، هستند. در این مجموعه هنرمند خود را محک میزند و به دنبال رسیدن به لذتی است که با گذشتن از محدودیتها میتوان به دست آورد. این مجموعه درباره انطباق ناپذیری و رویارویی با چالشها و نهایتا غلبه بر آنهاست.
با زندگی روی لبه، هنرمند از میانهسالاری- میان مایگی دور میماند، چندان چیزی در میانه وجود ندارد و او قطعاً به میانه تعلق ندارد.
فاطمه بهمن سیاهمرد با استفاده از مهارت های قابل توجه خود به عنوان یک نقاش، پاسخ خود را به ترس، نادانی، بی تفاوتی و مصلحت طلبی ارائه میدهد. آنچنان که احمد شاملو بیان نمود:
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بن بست
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، برتر از بی بقای خاک
نازیلا نوع بشری
پاییز ۱۴۰۰