برادرم احمد در روزهای آخر عمرش کلمات را بدون آنکه در ساختار خاصی جمله کند از روی نوشتههای روی در و دیوارِ بیمارستان میخواند. او در مواجهه با واژهها و طوفان ویرانگرِ تداعی و تکرارِ آنها واکنشهای عاطفی متفاوتی از خود نشان میداد مثالِ لبخند، مثال تمسخر، مثال خشم و عواطفِ دیگری از این دست.
روشن است کلمه، هر کلمهای، شکل است و تصویر. گفتن و شنیدن هر واژهای به تنهایی و یا در همآیندی با واژگانی دیگر به آوا میماند و به نغمه، به موسیقی. موسیقی هم شکل است و عکسها نیز شکل چیزها. کلمات لفظ و صورتاند که شاید، کوتاه زمانی، حاملِ معنایی باشند و یا نه. کلمات از بیمعنایی میزایند و در اشکال میزیند و در بیمعنایی میمیرند. کلمات از دل بیمعنایی و اصواتِ پوک و انتزاع مطلق زاده میشوند، شانس معنادار شدن مییابند و بیوقفه در معرض معناپریدگی هستند. کلمات، معنیدار و معناپریده یا از بن تهی از محتوا و یا معناناپذیر و کلافه از تاویل، تا همیشه در اسارت لفظ باقی میمانند اگر که به یادشان بیاوریم و گفته و شنیده یا نوشته و دیده و خوانده شوند. به زبان کلمه یا کلماتی میگوییم و بر ذهن آوار میشود انبوه تصاویر.///
«کلمات» یادآورِ روزهای آخر زندگی احمد است که ساعتهای بیشماری از بیست و نه سال و شش ماه حیات اقتصادیاش به جابجایی مکتوبات اداری گذشت: جابجایی کلمات. درست مثل وقتی که طفلی خُرد بودم و او سعی میکرد واژهها را جوری کنار هم بچیند تا من قانع شوم جهان روی لاشۀ نهنگی عظیم خوابیده یا استوار بر شاخ گاوی فربه که اگر ناگاه بغُرد، زمین میلرزد و جهان در به آنی ویران میشود. و چه آن زمان که با کار جهان آشناتر شدم و او به کردار آن آگاهتر شد؛ آن اندازه که با قهقهه، گفتههای کهنۀ خودش پیرامون وضع ایستادن جهان را مُهمل میدانست و تا میتوانست تلاش میکرد آنها را در ذهن من هم تصحیح کند؛ کلمه به کلمه، مثال آکاکی آکاکیوویچ نیکلا گوگول که مدام در حال پاکنویسکردن بود.
در تهران روزهای آخر اردیبهشت سال ۱۳۹۱ برادرم همراه با کلماتش در جهانی بینانتر و فسردهتر از پترزبورگ شنل مُرد. این تصاویر یادبودی برای آن واژگانیاند که زمانی در ذهن او خلیدند.