حکایت لحظههای مرکبی که در آنها سنگ بسیط میشود. خورده میشود. نرم میشود. وا می شود. به خوره راه میدهد. میپوسد. میمیرد و میمیراند. " آبی " به متن میآید. حاشیه را رنگ میزند. حاشیه زنگ میزند. انگار تابوتی که در گوری منجمد میشود. تا در قالبی دیگر و جایی دیگر، دوباره زندگی از سر میگیرد. تلماسهها کش میآیند، منقبض میشوند. مثل آب در رگ زمان جاری میشوند. پنجرهها، درها، روزنهای بی روزن، زمان متوقف شده است. زمان مرده است. در رگ آب و در پی باد. درون خانهها و پشت روزنها کسی نیست. مگر انسان یکه ای که دارد غرق می شود. دست و پایی نمی زند. پیدا نیست، پنهان هم نیست. در نیستی بود میشود. در هستی نابود میشود. روی آب خوابیده است. انگار آب هم او را پس میزند و به ذات آبیاش راه نمیدهد.///
تو گویی هیچ در هیچ ضرب میشود. تقسیم میشود. تجزیه میشود. ترکیب میشود. وای! که قصهی هستی هزار تویی را میماند که انسان در آن به شیئی واره بدل می شود. با فرجانی که در زمان و مکان نوشته نمی شود. حک میشود. جاری میشود. چون جریان سنگ در آب.
مجموعهی کنونی شامل بیست و یک تابلوی نقاشی ست در تجربهی فرم و محتوایی دیگر. حضور عناصری که در تابلوها تکرار میشوند و هر بار به هیئتی استحاله شده پدیدار میشوند، به مجموعه حالت روایتی غیرخطی میبخشد بی آنکه پیرنگ و ضرباهنگ قصه گم و ناپیدا شود.
نقاش دست به سفری دور و دراز در زمان و مکان زده و خسته بازمیگردد. لکههای آبی رهایش نمیکنند. پچپچههای مدام در جانش آواز میشود. پچپچههای آبی، نجوای خاموش سنگ در آب.
فرزام امین صالحی