سروناز علم بیگی یکی از آن نمونههای کمیاب هنرمندانیست که توانسته است از هفتخوان آموزش هنر، که بیشتر هنرمندان را راهی گورستان استعدادهای هنری میکند و از ناهنرمندان، گالری پرکن میسازد، بگذرد و به خود باز گردد. او اینک نیروی آن را بازیافته است که مانند روزگار کودکیاش با دست و دل و سری آزاد بگذارد نقاشی از درونش بیرون بریزد. توانایی آن را یافته است که مانند روزگار کودکیاش استیتمنت نداشته باشد. رهایی آن را یافته است که روزها یک چیز، با یک رنگ بکشد، یا که امروز نگر دیروزش را نداشته باشد و چیزی دیگر بکشد، با رنگی دیگر. توانایی آن را یافته است که چیزهایی بکشد که خود نداند چیست. آزادی آن را یافته است که آنچه را کشیده با رنگ بپوشاند و باز بر آن بکشد و باز بر آن بکشد و بینش آن را یافته است که آن دم درستی که باید دست از آن بکشد را بشناسد، آن دم که آنچه بر بوم آمده، آفریده شده،
ساخته نشده است. ... این آمیزهی چندسویه، که خود را در کالبدهای نقاش، فیلمساز و نویسنده به نمایش میگذارد، آفرینندهایست که از زبانش شنیدهام که برایش یکی از بدترین و ترسناکترین کابوسها این است که دیگر نتواند بیافریند. او یکی از آن نمونههاییست که یادآور میشوند که هنر چیزی نیست که در جایی باشد و تو برای رسیدن به آن بایسته است که هنرمند شوی. نه. هنرمند است که هست و هنر آن است که از درون او زاده میشود.
-بهزاد حاتم