گرچه از نیمهی قرن نوزدهم شاهد عکسهای هنری و حتی مفهومی هستیم ولی اولین گامهای آگاهانه و مدون برای تبدیل دوربین به رسانهای برای خلق هنر(Fine Art) را آلفرد استیگلیتز با انتشار مستمر مجلهی Camera Work بین سالهای ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ برداشت. تلاشهای او بیثمر نبود و سالهای بعد، دوربین به رسانهای محبوب بین هنرمندان تبدیل شد و عکسهای هنری فراوانی به گالریها و موزهها راهیافتند هرچند مفهوم عکس و عکاسی با آنچه مدنظر استیگلیتز بود تفاوتی اساسی پیدا کرد.
نیمهی دوم قرن بیستم تفکر مفهومی از طریق مفاهیمی چون پدیدارشناسی، نشانهشناسی، پساساختارگرایی، بینامتنیت، مطالعات فرهنگی و نظریهی انتقادی در حال نضج و قوام بود و متاثر از این جریانات، رسانه در هنر اهمیت خود را از دست داد و بیان جای آن را گرفت. در دههی شصت میلادی هنگامی که جریانات نوظهور هنری قصد داشتند از سلطهی چندصدسالهی نقاشی بر حوزهی هنر رهایی یابند، به عکاسی روی آوردند. آنها با شعار «نقاشی مرده است» و بدون اینکه خود را عکاس بدانند، شروع به عکاسی کردند. برای این هنرمندان، بیش از آنچه عکس به عنوان یک رسانهی مستقل مورد توجه باشد، امکانات بصری و تکنولوژی آن در راستای بیان هنری واجد ارزش بود. ذهنیتهای ملهم از دگرگونیهای بغرنج آن روزگار، برای عینیت یافتن، نیازمند ابزاری نوین بودند که پیشرفتهای فنآوری در دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری، این زمینه را برای آنان فراهم آورد.
ترکیب «عکاسی مفهومی» نمیتواند توصیف مناسبی برای آثاری که مشاهده خواهید کرد باشد؛ ولی آنچه این هنرمندان را از دیگران جدا و به یکدیگر مرتبط میکند، استفاده از عکس، در بیان مفهوم است. از این رو بیراه نیست اگر مستند به نگاه متفاوت آنان به عکس و در چهارچوب این نمایشگاه، از «عکاسی مفهومی» استفاده کنیم.