icon2
اتصال اینترنت خود را بررسی کنید.
چین‌خوردگی مابین سال‌ها: تجربه‌ای در سه قلمرو
ساله شریفی و مینو یل‌سهرابی

3 آذر تا 24 آذر 1402

چین‌خوردگی مابین سال‌ها: تجربه‌ای در سه قلمرو

بیانیه‌ی نمایش:

به نظرم جمع‌کردن خاطره‌ها و صورت‌بندی پس و پیش آن‌ها، روز به روز برای فهمیدن سلسله‌ی یادآوری ضروری‌تر می‌شود؛ برای درک این که هر تغییر و هر رویداد و هر تصمیم چطور بر دیگری اثر گذاشته و چطور همه‌شان باهم زیر وزن و عزم همدیگر سر خم کرده‌اند. با این حال، با وجود هر تلاشی، تصاویر هرچه بیش‌تر به افق دورتری حرکت می‌کنند، محوتر می‌شوند و از لبه‌ی ادراک لیز می‌خورند.///

نزدیک چهارده سال پیش، به ساله و من پیشنهاد شد که دیوارنگاره‌ای در یک مهد کودک در شرق تهران درست کنیم. کم‌سن‌وسال بودیم و به هیچ کاری نه نمی‌گفتیم. وقتی به مهد کودک رسیدیم، مدت زیادی مشغول نگاه‌کردن به تصویرسازی‌های کتاب‌هایی شدیم که برای بچه‌ها در قفسه‌ها گذاشته بودند. موقع صحبت، هیچ نظری سوئی را دریغ نکردیم و نتیجه گرفتیم که هیچ‌کدامشان به درد نمی‌خوردند. راستش دیوارنگاره‌ی ما مورد پسند کارفرما قرار نگرفت، و البته بهتر است چیز زیادی درباره‌ی واکنش او ذکر نکنم. آن زمان، هرکدام از ما دنبال مسیر و هدف‌های خودمان بودیم؛ ساله مشغول نقاشی بود و می‌خواست کارش را به شکل حرفه‌ای پیش ببرد و من هم مثل همین حالا، مصرانه گرفتار تردیدهای همیشگی‌ام بودم. از نظر هردوی ما، شکست امری غیرمنتظره محسوب می‌شد. اصرار داشتیم که هرچه باشد در مسیر درستی پیش می‌رویم؛ باهم یک استودیو راه انداختیم و افتادیم دنبال کشف راه‌هایی که ساده‌لوحی آن‌زمان برایمان روشن کرده بود. لابد سعی کردیم ببینیم هرکدامشان چقدر مایه‌ی ناامیدی بودند.

هر چه بیشتر به آنچه در چین‌خوردگی‌هایی که بین سال‌هایی که گذشت پنهان شده فکر می‌کنم، و هرچه بیشتر جزییات یادم می‌آید، کمتر می‌توانم ذهنم را بر رویدادهای جداگانه، حواس‌هایی که پرت شده، و سرانجام‌هایی که محو شده، متمرکز کنم. هربار که سعی می‌کنم سفری به سال‌های قبل‌تر کنم، یعنی وقتی هدف‌ها از تلاش‌ها روشن‌تر و مهم‌تر محسوب می‌شدند، برمی‌گردم به اتاقی خیالی و ساکت که هیچ چیز جدیدی در آن نفوذ نمی‌کند و دیواره‌هایش منظر چیزهای باقی را دور نگه می‌دارند.

حدود هفت سال پیش، رفته بودم به یک تاکستان پهناور که نزدیک اقیانوس بود. شاخه‌های مو تا چشم کار می‌کرد ادامه داشتند و در افق نامشخص، آبی اقیانوس و نیلی آسمان به هم می‌رسیدند. همه‌چیز، حتی نزدیک‌ترین چیزها و مواجهه‌ها، دور بود و امکان نداشت هیچ آسیبی به لحظه‌ی حال و تجربه‌ی آنی راه پیدا کند. آرام‌آرام که با خیال راحت‌تر بین خطوط موازی تاک‌ها قدم می‌زدم، در خیالم خوشه‌های انگور را به حبه‌های سرخ قسمت می‌کردم. حرکتی بی‌سروته را مجسم می‌کردم؛ حبه‌ی انگوری بین حبه‌های دیگر خوشه جا خوش می‌کرد و حبه‌ی دیگری جمع را ترک می‌گفت. روندی کند و ظریف، تلخ و شیرین بود. این تجسم آرام‌آرام خوشه‌های بیشتر، شاخه‌های تاک‌ها، ردیف‌های موها و بعد هم کل نمای افق را فراگرفت؛ ارتعاش‌های ریزی که با تغییر جمعیت هر خوشه احساس می‌کردم تبدیل شد به ضرباهنگ لرزش‌هایی که کل منظره را مه‌آلود و محو می‌کرد.

چند سال پیش، فکر می‌کنم حدود چهار سال، مینو مشغول نقاشی‌ها و چیدمان‌هایی بود که به نظرش موقع نمایش با محیط و فضای یک آشپزخانه بیشترین همخوانی را داشتند. البته منظور او، یا تجسمش، هر آشپزخانه‌ای نبود، بلکه فضایی غریب و وهم‌آلود بود؛ محلی که میزبان مجموعه‌ای عجیب از وسائل و لوازم، ابزارها، ملزومات آماده‌سازی و آشپزی، محدوده‌های مشخص‌شده، کابینت‌ها و فضاهای ذخیره‌سازی، و همچنین مواد اولیه، درختان و بوته‌ها و گیاهان و میوه‌ها و گل‌ها، با شخصیت‌هایی منحصربه‌فرد بود. او نقاشی‌هایش را در اطراف میزهای کار، کشوها و اجاق‌ها تصور کرده و چیدمان‌هایی از بوته‌های خیار و شاخه‌های مو ساخته بود که دست‌هایشان را در تمام محیط دراز کرده بودند و بر روند کارها نظارت داشتند. کارکرد واقعی چیزها زیر تلألؤ رنگ‌های تازه و حبه‌های درخشان انگورها پنهان شده بود.

از این دو دعوت کردم تا فضایشان را در اتاق برق تقسیم کنند: بخشی از «آشپزخانه‌»ی پررونق مینو برای منظرِ تارِ ساله جا باز می‌کرد، و میانشان دیواره‌ای از لکه‌هایی بی‌قرار و فضول قرار می‌گرفت. چیدمان مینو انگار تکه‌ای از زمینِ چشم‌انداز را جدا کرده و از آن بازتابی ساخته که قلمروی سومی در فضا ایجاد می‌کند. این قلمرو، هم‌زمان که تخیلی‌ست، بی‌واسطه هم هست؛ گویی شمایلی است که از پیوستن به‌یادآوردن‌های مکرر از میان چین‌خوردگی‌ها سال‌ها بیرون آمده. این قلمروی نزدیک‌تر، ظهورِ شکلی نیمه‌تمام را آشکار کرده که در آن، شاخه‌ها از رشد بازمانده‌اند اما خوشه‌ها و حبه‌ها روی آن‌ها به بار نشسته و روییده‌اند. حالا وقتی در ورودی فضا، رو به کارها می‌ایستم و آمیختن رنگ‌ها و فرم‌ها را می‌بینم، بی‌اختیار ایستادن مقابل دیوارنگاره‌ی مهد کودک تداعی می‌شود. این تجربه نوعی پیوستگی بین این سال‌ها برقرار می‌کند و چین‌خوردگی‌های ساعت‌ها و سال‌ها، ناکامی‌ها، تکرارها، و دوباره‌ها را به یکدیگر پیوند می‌زند.

اشکان زهرایی

هنرمندان

نمای چیدمان

bktop