2 تير تا 2 تير 1402
بیانیهی نمایش:
پنج سال پیش در خرداد ۱۳۹۷، این محل که قبلاً برای برگزاری رویدادهای «اتاق برق» به کار میرفت، میزبان «پروژهی یوفوی تهران» بود؛ نمایشی که با ارائهی مستندات و مدارک مربوط به دیدهشدن اشیاء پرندهی ناشناس در آسمان ایران در ۲۶ شهریور ۱۳۵۵، نگاهی به این رویداد میانداخت. در آن زمان، نمایش سعی میکرد ضمن بازخوانی آن رویداد و شواهد تاریخیاش، کنایههایی به احساس بیگانگی بزند که حاصل قرارگرفتن دائم در معرض اخبار و اتفاقات غیرمنتظره و فزاینده بود.
حالا، پنج سال بعد از آن نمایش، با بازیابی چهار شمارهی متوالی از «روزنامهی اطلاعات» —۲۷ تا ۳۰ شهریور ۱۳۵۵— و نمایش بریدههایی از آنها، به دیده شدن اشیاء پرندهی ناشناس در آسمان ایران، پوشش خبری، لحن و سبک و سیاق روزنامهنگاری آن دوره، و نمایش اتاق برق بازمیگردیم.
در طول پنج سال گذشته، بیش از پیش شاهد رویدادها و رویکردهای غیرقابل درک و تکاندهنده بودهایم. همچنان که اینها در خورجین ناباوری ما جا باز میکنند، چشمانداز پیش روی ما نسبت به واقعیت و آینده، مخوفتر و سهمگینتر شده است: احساس بیاعتمادی و بیگانگی از هر طرف فراتر از اضلاع و محیط و اقمار چهارچوبهای ذهنی ما، رشد کرده و در ناشناختههایی پیشبینیناپذیر پای گذاشته است.///
برای درک بهتری از چیزی که میخواستم نمایش دهم، لازم بود پنج سال به عقب برگردم؛ یعنی به زمانی که در این فضا شور حضور بازدیدکنندگان زیادی حاکم بود و هر هفته کسان بسیاری به دیدن نمایشها میآمدند. اینطور بود که سعی کردم تجربهها و گفتوگوهای آن زمان را مرور کنم، و در عین حال میخواستم تمام آن لحظات مقصد مستقیمِ یادآوری باشد به طوری که از تمام این سالها صرفنظر کنم. این پرش بزرگ باعث شد که فاصلهی زمانی میان امروز و آنوقت، معوج و بینظم و نامتوازن شود، خصوصاً که سازوکارِ یادآوری، ماهیتی سلطهجو دارد. به یاد آوردن چیزها، ابزاری قدرتمند است اما همزمان موذیانه در افکار مضارع، قوای تحلیلی و استنتاجی، و وُسعِ پیشبینی رخنه میکند. این چنین که ریسمانهای کینهجو و بدطینت در حافظه جا خوش کردهاند، بعید است بتوان چیزی را به یاد آورد و صدمه ندید.
بیدارشدن نیروهای خبیث، اجتنابناپذیر بود. پس به سوی جهانی ادبی پا به فرار گذاشتم. واقعیتهای مخلوقِ قصهها موجب آسایش بودند، البته تا جایی که به خاطر میسپردم تعلیق ناباوریام را فقط به واقعیتِ پیرامونم، و نه سازوکار قصه، تعممیم دهم.
با این حال، هرچه بیشتر در این مکان وقت صرف میکردم یا بیاختیار، روزهای گذشته را به یاد میآوردم، حضور یک تصویر ناتمام و یک خیال ناقص پررنگتر میشد. با عجله و تشویش، قصه و مستند و گزارش و امر مسلم و توهم و منطق و استدلال و تصورات بهجا و نابهجا را به هم دوختم، بلکه این مکان خالی را پچپچ خاطرههای روزهای رفته بازیابی کنم.
به نظر میآمد که همهچیز با کیفیتی باورنکردنی پیش میرفت، اما به محض اینکه فضا را به حال خود رها میکردم، ناشناختهها پیدایشان میشد: کالسکهی سیندرلا قفسی شد که خود محصور در آشیانهی ناجوری بود، بادهای پیشبینینشدهای داخل اتاق را پر از گرد و خاک کردند و سفیدی دیوارها به هم خورد. به نظر میرسید که مدتی بعد از پرش بلندی که چشمش را روی پنج سال بسته بود، تمام چیزها وقت کافی پیدا کرده بودند تا به لحظهی حال برسند. آب پاکی را روی دستم ریختند: زمانِ واقعی، همین اکنون بود و هیچ خیالی موحشتر از واقعیت پیش رو نبود.
کدو حلوایی که البته حسابی کسل شده بود و دیگر احتیاجی به لباس مبدل کدو تنبل نداشت، روی صندلیِ مخلوقِ خودش آسوده نشست. پریِ خودکامهی قصهها، برای این که کنترل امور از دستش درنرود، تصمیم گرفت نقش پادرمیانی/کیوریتوری به خود گرفته، حریم مسطح تصویر را بدرد. زیر تصویر اما چیزی جز یک کارزار شکستخورده پیدا نبود. هرچه پیش میرفتم، خیالِ داستانی در کارم مداخلهی بیشتری میکرد و با برهم خوردن تمرکز و پیوستگی و انسجام، روند امور پیچیدهتر میشد.
به تجسم شبحگونهی یک پندارِ ناقص خوش آمدید. خوشحالم که این اتاق کنترل برق میزبان ماست: اتاقی که حرکت قوای برق در اتاقها و سالنهای ساختمانی را، با حفظ فاصله، تعیین میکند و با بیخیالی و سکون، مشغول اعمال کور قدرتش است. برای بازگشت به این مکان، سعی کردم گذشته را یادآوری و بازبینی و بازتعریف کنم: تصور گفتوگوها و مواجهههای پیشین، الهامبخش است.
سعی کردهام با جمعکردن افکار، فراخواندن دوستان، گردهمآوردن مجموعهای از ناممکنها و دعوت از اشباح غایب به مکانی متروک، به همه خوشآمد بگویم. دوام حال، به خیالِ حضور ماست. نمایش فعلی، «سرسپردن به ضرباهنگی بیگانه»، آغاز مجموعهای از نمایشهای تجربی در این فضاست.
این نمایش بدون همراهی، اعتماد و کمک دوستانهی احمد اعوانی (کالسکهی سیندرلا)، ماهور زهرایی و علیرضا محمدی (بدون عنوان، شمارهی ۷ از مجموعهی ناخودآگاه، ۱۳۹۱)، و تابا فجرک (پری قصهها، ۱۴۰۲) ممکن نمیشد.