icon2
اتصال اینترنت خود را بررسی کنید.
تن‌های پنهان

هنگامه حسینی

- نمایشگاه فردی

4 شهريور تا 15 شهريور 1401

تن‌های پنهان

بیانیه نمایش: 

به یاد آر... به یاد آر... 

کوچ غریب را به یاد آر از غربتی به غربتی دیگر 

حوالی ظهر است که وارد پارک می‌شوم. سوز سرد و خشک دی ماه ای سیلی می‌زند به صورتم. هوا آفتابی است و نور تندی چشمانم را می‌زند. اشکال جورواجوری از بازی سایه و نور شکل گرفته‌اند که توجهم را جلب می‌کنند. پارک وسیع و خالی است انگار که گرد مرده پاشيده باشند. نیمکت‌ها و صندلی‌های خالی در هر گوشه و کنار به چشم می‌آیند اما خبری از شور و هیجان معمول در پارک نیست.کمی جلوتر می‌رسم به پسران جوانی که با موتور در پارک جولان می‌دهند. من و دوربینم را که می‌بینند، می‌ایستند و خیره می‌شوند به من. حس ناامنی دارم. دوربینم را سفت می‌چسبم و به دور و برم نگاهی می‌اندازم تا راه‌های اجتمائی فرار را زیر نظر داشته باشم. همین طور که در چشم‌های هم زل زدیم از کنار هم عبور می‌کنیم. پشت‌ام را نگاه نمی‌کنیم اما صدای خنده‌شان به گوش‌ام می‌رسد. کمی جلوتر صدای خنده میان صدای بلند و عجیبی گم می‌شود. به دریاچه که می رسم مکنده‌ی بزرگی را می‌بینم که مثل یک پشه غولی آن‌ها در حال بالا کشیدن خون دریاچه است. ///

دور می‌چرخم. عکس می‌گیرم و مردانی که در حال تخلیه‌ی لجن دریاچه هستند را تماشا می‌کنم. خوشحالم که متوجه حضور من نیستند. بعد از روی پل رد می‌شوم و صدای مرغان ماهی‌خوار هم می‌پیچد لای صدای مکنده. جیغ می‌زنند و ضیافتشان به راه است. کمی آن طرف تر کنار فانوس دریایی و قایق‌های به گل نشسته، روی تابلویی نوشته شده؛ لطفا برای ماهیگیری جواز بگیرید. یاد خبر کوتاهی میفتم که چند روز پیش خوانده بودم: فستیوال ماهیگیری پارک رازی. حتما باید پرشور و هیجان بوده باشد. لحظه ای شرکت کنندگان فستیوال و مرغان ماهیخوار درنظرم یکی می شوند، می افتند به جان ماهی ها و هر یک ماهی درازتری شکار کند برنده‌ی خوشبخت‌تری خواهد شد. دریاچه را دور می‌زنم و دوباره به کارگرهای در حال پاکسازی نزدیک می‌شوم و از آنها عکس می‌گیرم. یکیشان که متوجه حضورم شده به سمت ام می آید و می پرسد: «مال مجموعه‌ای؟» من بدون اینکه متوجه منظورش باشم سرم رو از پشت ويزور بیرون می‌آورم و می گویم: «بله!». می‌پرسد: «از صبح کجا بودی؟ الان دیگه تعطیل کنیم کار رو. واسه عکاسی دیر رسیدی.» می گویم: «جای دیگری کار داشتم.» و برای اینکه بیشتر سوال پیچم نکند، می‌پرسم: «حالا با این وضع چی به سر ماهی‌ها اومد؟» به من نگاهی می‌اندازد و برمی‌گردد سمت دریاچه. از گوشه‌ای یک کیسه پلاستیکی پر از بچه ماهی را برمی دارد و دوباره به سوی من می‌آید. دست اش را بالا می‌گیرد و می‌گوید: «فقط همین‌ها رو تونستم نجات بدم.»  جلوتر دوباره سر و کله‌ی ماهی ها پیدا می‌شود. کمی آن طرف‌تر از باغ انار و خرمالو، چیده شده بودند روی هم، تنیده در تن هم، از جنس سنگ بودند این بار. سخت، سفید، ساکن! دور می‌چرخم در پارک. تنها مجسمه‌ها هستند که حضورشان خودنمایی می‌کند. دور سر خودم می‌چرخم. دور تن آنها. از پشت ويزور تماشایشان می کنم. نزدیک می شوم و دور. خم می شوم و راست. می پیچم به خود و نگاه میکنم تنهای پراکنده شان را در گوشه و کنار. تکه تکه. جدا افتاده از هم. بعد میشنوم صدای سکوتشان را که می‌پیچد لای صدای مکنده و جیغ مرغان. همه جا بوی لجن می‌آید و خاک خیس. رد مکنده افتاده بر تن دریاچه ماهی‌ها در سکوت به گل نشسته‌اند و شاهدان خاموش به تماشا.

در این نمایشگاه

Hengame Hosseini, Untitled 2, 2022, 0
1401 | بدون عنوان ۲

هنگامه حسینی

25 × 38سانتی‌متر

Hengame Hosseini, Untitled 3, 2022, 0
1401 | بدون عنوان ۳

هنگامه حسینی

25 × 38سانتی‌متر

Hengame Hosseini, Figure 2, 2022, 0
1401 | فیگور ۲

هنگامه حسینی

10 × 15سانتی‌متر

نمای چیدمان

bktop