«خانم! شما تنهایی توی این باغ، تمام روز، چهکار میکنید؟»
«مثل تو، پرسه میزنم!»
گربه، آن « زن-تاریخِ »
باستانی را بو کشید و گفت: «میخواهید چیزی را فراموش کنید؟»
زن گفت:«نه! برعکس! میخواهم به یاد بسپارم»
گربه گفت:«پس بهتر است با من به قلب باغ بیایید»
حديث لزر غلامى