نگاهی به نقاشی «سر شماره 1» اثر بهمن محصص
28 مهر 1400نقاشی «سر شماره 1» یکی از پنج نقاشی کوچکی است که بهمن محصص با گواش روی کاغذ در سال 1345 خلق کرده و به مجموعهی «سرها» معروف شده است. خود او دو اثر اول این مجموعه را «سر شماره 1» و «سر شماره 2» نامگذاری کرد و سه اثر باقیمانده را بدون عنوان گذاشت؛ اما طبیعی است که آنها بهترتیب و طبق روال، به «سر شماره 3»، «سر شماره 4» و «سر شماره 5» شهرت پیدا کردند. هرکدام از نقاشیهای این مجموعه سر انتزاعی و مجرد انسان را به تصویر میکشد. آنقدر انتزاعی که این فرم بیشاز آن که تداعیکنندهی سر انسان باشد، به یک سنگ کجومعوج شباهت دارد. این سرها هیچکدام از ویژگیهای بارز و شناختهشدهی چهرهی انسان را ندارند و چشم و بینی و دهان و گوش آنها حذف شده، یا بهتر است بگوییم محصص از ابتدا برنامهای برای بازنمایی آنها نداشته است.
بهمن محصص یکی از منحصرترین هنرمندان ایران بود. او راه خود را از سنتهای هنری ایران جدا کرد و به فرهنگ و هنر غرب توجه ویژهای داشت؛ اما این توجه به معنی تقلید چشموگوشبسته یا عمل کورکورانه نبود. او مدرنیسم را عمیقاً درک کرد و هویتی ویژه به کار خود داد.
در اواسط دههی چهل شمسی خصوصیتی چشمگیر و دراماتیک در آثار محصص نمودار شد که شاید نتیجهی برخورد او با رویکردهای فلسفی هستیشناسانه بود. او در این دوره آثاری از نویسندگان بزرگ ایتالیایی و فرانسوی، مثل کورتزیو مالاپارته، ژان ژنه و اوژن یونسکو را ترجمه کرد که موضوع آنها با دغدغههای نیهیلستی و اگزیستانسیالیستی عجین شده بود. محصص فردی درونگرا بود و هویت شخصی او با مفاهیمی چون تنهایی، دورافتادگی و فقدان عجین شده بود؛ اما آشنایی با این جریانات فلسفی، او را به راه تازهای هدایت کرد و به بنیانهای فکری اش جهت داد.

بهمن محصص | سر ۱ | 1345 | گواش روی کاغذ | 31x21 سانتیمتر | حقوق معنوی تصویر متعلق به estate of Bahman Mohassess © است
تعداد زیادی از نقاشیها یا مجسمههایی که محصص خلق کرده به موضوع انسان میپردازند؛ اما انسان محصص سرگشتگی، رنج، استهزا، تلخی و بحرانهایی را روایت میکند که جریان فلسفی اگزیستانسیالیسم تمام تمرکز خود را بر آن گذاشته بود. او انسانی را روایت میکرد که با تمام درماندگیها، فقدانها و ترسهایش، بیکس و غریب و تنها و ناتوان است؛ در فضایی بیزمان و مکان رها شده و سلاحی ندارد. هیچچیز ندارد، جز اینکه میداند هیچچیز ندارد. هیچ راهی ندارد، جز اینکه میداند مرگ و فروپاشی انتظارش را میکشد.
پیکرههای ناشناس و بیصورتی که محصص خلق کرد، از جنس انسان بود اما انسان نبود. معلوم نیست این سر بیچهره و بیصورت، انسانی است که الینه شده و در روند از فرمافتادگی به سنگ بدل شده، یا تکهسنگی است که تراشیده شده و پیکر انسانی را تداعی میکند. این تأکید بر بیچهره بودن و از ریختافتادن، نشاندهندهی خشونت و رنج بشر در هستی و بیشاز همه، تأکیدی بر تنهایی و تعلیق انسان در جهان بیانتها است.
اما در کنار همهی اینها، محصص به تمدنهای باستانی و بهویژه اساطیر یونانی علاقهی زیادی داشت. این نقاشیهای ساده و چکیدهنگاریشده نشان میدهد که او چطور سنت مجسمهسازی نمادین و باستانی را در نقاشیهایش به عاریه گرفته است. این سر در بهترینحالت، شبیه یک مجسمهی سنگی تراشیدهشده است که خود را از دل نقشبرجستهای قدیمی و تخریبشده، با زمینهای تکرنگ و خاکستری بیرون کشیده است. مثل بازنمایی انسان در تمدنهای باستانی؛ آنجا که صرفاً نمایش بدن و چهره اهمیت داشت، بدون بیان ظواهر و جزئیات فردی، بدون روایتگری و تعریف هویتهای شخصی. انسان بهمعنای انسان، انسان بماهو انسان. آنجا که هستی انسان اهمیت داشت و توصیف فرد یا معرفی یک انسان مشخص، ملاکی برای خلق تندیسها و تصاویر نبود. این تصاویر شکل میگرفت تا معرّف انسان و کنش او در جهان باشد یا موقعیت او در جهان را نمایش دهد. یک شیء آیینی و جادویی که نمایندهی تامّ بشریت در تمام ادوار بود.
در این نقاشیهای محصص صلابتی ریاضیگون به چشم میخورد. او همان ساختاری که برای خلق مجسمههایش به کار میبرد را در نقاشیهایش هم پیاده میکرد. رسانه و تکنیک و ماده تفاوت داشت، اما روند ساخت و نوع مواجهه با موضوع یکی بود. گویی این سر، یک مجسمهی سنگی است که از آن عکسی گرفته شده یا یک نقاش واقعگرا، عینبهعین جزئیات آن را روی کاغذ پیاده کرده است. فرقی نمیکند که محصص را نخست پیکرتراش بدانیم یا نقاش، چرا که هر جنبه از هنر او بر دیگری تأثیری متقابل دارد و مهر تأییدی بر توانمندی همهجانبهی او میزند.