نگاهی به نمایش «شب داوری/ پدرم مردم را میکشد» مملی شفاهی در مدار موازی
23 ارديبهشت 1401مدار موازی از تاریخ ۱۷ دی تا ۱۵ بهمن میزبان چیدمان و ویدیوچیدمانی از مملی شفاهی بود. مملی شفاهی فیلمساز، هنرمند و نمایشگردان متولد ۱۳۶۱ است و هماکنون در پاریس و آمستردام زندگی میکند. از آخرین نمایش انفرادی او در تهران یعنی «اخبار كذب و علوم جعلی» در گالری محسن حدود پنج سال میگذرد.
«شب داوری» چیدمانی است متشکل از اجزای مختلف که در مدت حدود ۸ ماه توسط شفاهی و گروهی از همکارانش ساخته شده است. میتوان گفت نقش او در این سازه بیشتر شبیه به یک کارگردانی و در تلاش برای مرکززدایی و توزیع امر خلاقه بوده است، تا هنرمند عامل مطلق. نمایش متشکل است از یک ویدیو، یک صندلی چرخان، پنج نقشبرجسته، ستونهایی بهشکل گوریل، مجسمههایی از افراد ریشدار داخل پلکسی و یک فواره. او در این چیدمان نیز مانند دیگر کارهایی که پس از سال ۱۳۹۸ خلق کرده، به ترکیب نقاشیهای پدرش، رضا شفاهی، با کارهای سهبعدی خود پرداخته است و در آنها شخصیتها و ترکیببندی نقاشیهای پدرش را به نقشبرجستههایی پوشیدهشده از مخمل به رنگ آبی اولترامارین (آبی کلاین) ترجمه کرده است.
در بدو ورود به نمایش، ویدیویی با نام «درامر/ بزغالهها/ بسکتبالیست/ زن فلوتنواز» بر فضای شبکهبندیشده پخش میشود که پیش از نمایش و در خود فضای چیدمان گالری فیلمبرداری شده است. استفاده از عنصر جابهجایی، تحریف فرمها و ادراکات مخاطب و تأکید بر بُعد زمان بهصورت غیرخطی، به فیلم وضعیتی رؤیاگون داده که رمزگشایی معنای آن بر عهدهی خود مخاطب است. فیلم با عبور کردن از ابعاد فیزیکی واقعیت ساخته شده و با ثبت و توزیع آن، به چیزی که همیشه باقی خواهد ماند، روایتی مستقل از چیدمان خود درست کرده است. در اینجا چیدمان تبدیل به تجسمی از دکور سینمایی شده و بزغالهها، فلوتنواز، درامر و بسکتبالیست، بازیگرهای این فیلم رؤیاگون شدهاند. تصویرها در هم ادغام میشوند، بسکتبالیست بیهوده در میان ستونها توپ میزند، فلوتنواز بر صندلی چرخان انگار در حالِ تسکین دادن بزغالههای مضطرب از تغییر نورهای شدید و مصنوعیست و صدای هنرمند را میشنویم که یکی از کابوسهایش را را بازگو میکند. اندازهی بزرگ چیدمان و اصرار بر ساخت اشیای سنگین و پرهزینه، اینجا در خدمت نوعی شگفتی سینمایی درآمده است. او از چیدمان خود مادهای را درست کرده است که بعدها هم به کارش میآید و همیشه برایش سؤال بوده که چه بر سر دکورهای عظیم سینمایی پس از تولید فیلمها میآید؟ اما منصفانه نیست اگر ما این چیدمان را صرفاً به عنصری کمکی برای تولید فیلم بهنمایشدرآمده تقلیل دهیم؛ زیرا خود فیلم در نگاهی دورتر، بخشی از چیدمان بزرگتر است که این آخری بهعنوان یک رسانهی ویژه در کارهای شفاهی اهمیت دارد.
خود چیدمان و حضور در آن نوعی شیفتگی را در مخاطب (و خود هنرمند) برمیانگیزد و تغییر نور و صدا در محیط، تلاشی است برای به بازی گرفتن ادراک مخاطب در مواجهه با چیزی که میبیند. نور صورتی فلورسنتی هر دو دقیقه یکبار جای خودش را به نور سفید گالری میدهد و تمام فضا با نوارچسبهای صورتی شبکهبندی شده است. در نگاهی این شبکهبندی میتواند به یک فضای مجازی (سایبری) اشارهای داشته باشد که برای انسان پسا-اینترنتی تصویری کاملاً آشناست؛ البته شاید کارکردش در اینجا آن باشد که عناصر گذشته و حال، اسطوره و تکنولوژی و خیر و شر را در یک شبکهی بههمتنیده به یکدیگر وصل میکند. این رابطهی بین گذشته و حال و مسئلهی تأثیر تکنولوژی بر هنر و زندگی در کارهای گذشتهی او نیز حضور داشته است. و در لایهای دیگر، این شبکهبندی میتواند همان شبکهای باشد که در واقع خود شفاهی درون آن مشغول به ساخت و فعالیت هنری است؛ یعنی خودِ شبکهی هنر (دنیای هنر). فعالیت در همین شبکه و کمک گرفتن از دوستان، دستیاران متعدد و متخصصان و حتی طراحان لباس، به او امکان اجرای نمایشهای اینچنینی را میدهد. او هنرمندی نیست که در خلوت خود در کارگاهش مشغول ساخت باشد. البته حتی با وجود تیمی به این بزرگی، او یک ایدهی ازپیشتعیینشده را به اجرا در نیاورده و بخش مهمی از کار در خود فرآیند شکل گرفته است.
اولین جزء چیدمان صندلی چرخانی است بهشکل عقرب، که روی آن طرحی خطی از چشمی با مردمکی بیرونزده ساخته شده، تمام سطح آن با مخملی به رنگ آبی اولترامارین پوشانده شده و در جهت عقربهی ساعت در حال گردش است. دُم بالارفتهی عقرب که در جهت مردمک چشم است، حضور دائمیِ خطری را نشان میدهد. این صندلی در گفتوگو با ۵ نقشبرجستهای است که بر دیوار مقابل آن قرار گرفتهاند. این نقشبرجستهها همگی از روی نقاشیهای رضا شفاهی ساخته و با رنگ سیاه ماشین پوشانده شدهاند. رنگ سیاه صنعتی تقابلی با حالت اسطورهای نقشبرجستهها بهوجود آورده که میتوانند یادآور لوحهای باستانی خاور نزدیک هم باشند. همچنین گَردی از مخمل صورتی بر سطح کارها پاشیده شده که در صورت حضور نور فلورسنت صورتی، جلوههای ویژهای به خود میگیرد.
پس از نقشبرجستهها با گوریلهایی با دهان باز مواجه میشویم که سر هرکدام بر دیگری، که زیر آن قرار دارد، متصل شده و روی ستونهای گالری قرار گرفتهاند؛ که باز مخاطب را با وجهی از خطر مواجه میکنند. البته یادآوری سر گوریل در تونل وحشت و حالت طنزی که پشت این تجسم قرار دارد، حقیقت این ترس را وارونه میکند. همچنین سه ستون در انتهای فضای گالری بر زمین افتادهاند؛ خود هنرمند در اینباره میگوید:
«این استعارهای از میرایی در برابر ایستادگی است، انگار با حقیقت مکان بازی کرده باشم و بخواهم این تصویر را به دست دهم که در اینجا به جای هفت ستون روزی ده ستون بوده.»
روی ستونها چراغ کوچکی در دهان هرکدام از گوریلها قرار گرفته و نام «حلق عمیق» برای آنها انتخاب شده است؛ که این باز هم وجه طنز روایت را برجستهتر میکند. همچنین رابطهای بین گذشته و آینده و جدیت و سرگرمی به وجود آمده و مشخص نیست این حالت برزخی فضا چه حسی را باید منتقل کند. میتوان گفت نام نمایش هم در این لحظه، جلوهای از فیلمهای سطح B را به خود میگیرد.
اجزای بعدی این چیدمان را مجسمههای پوشیده از مخمل شکل میدهند که پشت پلکسی قرار گرفتهاند. این مجسمهها تصاویر چند شخصیت با ریشهای بزرگ و اغراقشده هستند و انگار در حالِ نظارهی رفتار و کردار بقیهاند. این شخصیت نظارهگر را در کارهای رضا شفاهی نیز میتوان دید. خود هنرمند میگوید تصمیم داشته وضعیتی برزخی به نمایش بگذارد که در آن مخاطب میداند که قرار است پس از گذشتن از آن، به کدام سمت حرکت کند. یکی از این عاقلان که بهجای رنگ آبی با رنگ صورتی پوشانده شده، درون پلکسی قرار نگرفته و تنها نظارهگری است که به فوارهی روبهرو نگاه نمیکند.
بارزترین تجسد رابطهی خلاقانهی رضا و مملی شفاهی را میتوان در «فوارهی موروثی» دید. این فواره که برگرفته از یکی از نقاشیهای رضا شفاهی است، آبنمایی بسیار بزرگ و متشکل از چند سر با حالتی اسطورهای را نشان میدهد که همهشان با مخمل آبی پوشانده شدهاند و داخل حوضی قرار دارند که در آن مایعی با رنگدانهی فلورسنت صورتی در جریان است. آب و جریان بیانتهای آن درون فواره، میتواند نمادی از حیات باشد. البته اینجا این حیات را میتوان حیات خلاقانهی خود شفاهی نیز قلمداد کرد که در آن با ظرافتی خاص، مرزهای پدر و پسری را بهشکلی نو بازخوانی کرده و آن را به منشا بیپایانی برای خلاقیت تبدیل کرده است.