همهی ما مانند خرگوش هستیم: بهمناسبت سالروز آغاز نخستین دورهی نخستوزیری مصدق و کشاکشهای ملی شدن صنعت نفت
11 ارديبهشت 1402ضرورت ملی شدن صنعت نفت موضوع دعوایی قدیمی است. بههماناندازه که رزمآرا به امکان تحقق آیندهای بهتر برای ایران از پسِ ملی شدن نفت بدگمان بود، موسی غنینژاد، استاد دانشگاه صنعت نفت، هم با دیدهی تردید در اثرگذاری ملی شدن تأمل کرده است. بههرجهت آنچه از پدرانِ عرصهی سیاستهای ملی برای ما به یادگار مانده، همین مجادلهی مدتدار و البته توامان آکنده به امید برای ایرانی بهتر است. تاریخ، فرصت ما برای پسنگری به امری مکرر است، برای بهعقب برگشتن و از پشت شانهی ایران و ایرانیِ امروز در سنتی زمانمند دقیق شدن.
بهار ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) روزنامههای تهران جوابیهای صریح برای نیویورکتایمز نوشتند، جوابیهای که به مقالهای اشاره میکرد که نیویورکتایمز پیشتر در مذمت ملی شدن صنعت نفت نوشته بود. معجزهی زمان اگرچه عصای موسی نیست، ولی دستکم در قوارهی ید بیضا روشنگر و تعیینکننده است؛ آنچه نیویورکتایمز نوشته بود حالا و در بوتهی زمان زیاد هم بیربط بهنظر نمیرسد. بااینحال گفتوگوی درونوطنی از نگاه سفیدپوستی که میراث سلطهی خود را نادیده میگیرد، به مذاق آدمیزاد ایرانی بهدرستی خوش نیامده بود. یک سال از نخستوزیری مصدق میگذشت، هفتم اردیبهشت سال پرحادثهی سی شمسی (۱۹۵۱) مصدق سِمَتی را پذیرفته بود که چالشها و آرزوهای بسیاری را پیشِ روی ایران و ایرانی گذاشت. انگلیس از مذاکره حرف میزد و پیش از امضای قرارداد پنجاهـپنجاه ونزوئلا هم مسئلهی نفت در ایران سیاسی بود. محمدعلی موحد در «خواب آشفتهی نفت» بهدرستی و تفصیل به سهمخواهی همزمان شوروی و انگلیس از نفت ایران اشاره کرده است. روزنامهنگار، هنرمند، آدمیزاد ایرانی در این هوا نفس میکشید، در بحبوحهی نفت بهمثابه مسئلهی سیاسی روز. اگرچه امروز و حالا بسیاری معتقدند ایران در بازار بینالمللی نفت تغییر نقش داده است، بااینحال لااقل در بهار سال ۳۱، ایران و ایرانی نفت را حیثیتی ملی میدید. نیویورکتایمز ادعا کرده بود نفت ایران با منابع عراق جایگزین میشود و دستوپا زدن کافیست. روزنامهنگار ایرانی به اتحادیهها برگشته و پاسخی جمعی برای همتای آمریکایی خود نوشته بود. اردیبهشت پرحادثهی ۳۱ تلنگری بهایناندازه ظریف را هم بر بدن خود نقش کرد و میراثی ماندگار برای ایرانی به یادگار گذاشت.
نفت، مصدق و نقش جغرافیایی ایران در منطقه و جهان، دلمشغولی هنرمند ایرانی بوده و هست. با زنها آغاز میکنم، چرا که روزگار زیر میز زدن است، روزگار شوریدن بر «فضا را مردانه خواندن» و «دغدغهی جهان سیاست را در مشت مردان تصور کردن». سیاست، دلمشغولی زن و مرد ایرانی است و برای از جنسیت تهی کردن انتخابها، لااقل در امروز ایران، هنوز باید صبور بود.
با اثر «نفت ایران» ایران درودی شروع میکنیم که شاملو بعدتر آن را «رگهای زمین، رگهای ما» نامید. تابلو بهسفارش شرکتی ایتالیایی خلق شد، شرکتی که خط لولهی نفتآبادان به ماهشهر را ساماندهی میکرد سال ۱۳۴۸ شمسی، درودی پای قرارداد سفارش اثری نشست که با رویکرد امروز ما به نفت ایران هم هنوز بسیار معنادار جلوه میکند. «نفت ایران» اثری نمادین است و این نهتنها در فرم، بلکه در ارجاع به سفارشدهندهی اثر معنا پیدا میکند. شرکتی ایتالیایی تابلویِ زنِ نقاش جوانی را تأمین مالی میکند که قرار است از وطن، از معنای اقتصادی وطن در مقیاس جهانی، سخن بگوید. «نفت ایران» لولهها و سازهها را به رگهایی خروشان بدل میکند و اگرچه سرخ نمادی از خون وطن است، نمادی از آنچه در آن زمان به وطن جان میرساند، همزمان نمادی از خونهای ریختهشده پای همین سازههاست؛ صورتی از سالها مبارزه برای پس گرفتن سهم و میراث استعمارزدهی خود را فریاد زدن. حمید عضدانلو در کتاب «از استعمار تا گفتمان استعمار» از نوعی از استعمارگری مینویسد که در نسبت با تابلوی درودی قابلتأمل است. در استعمار استثماری، نیروی انسانی و طبیعیِ مستعمره است که موضوع توجه است و البته، قاضی در این شرایط همیشه جغرافیاست. شمال آفریقا و استرالیا محل استقرار امپریالیست اروپایی است اما هند، مصر و آفریقای جنوبی را گروه کوچکی از مدیران حکومت استعمارگر و سرپرستان دستگماشته غارت میکنند. ذرهذره، سرِ حوصله و در همین نسبتهاست که میتوان سرخی اثر سفارشیِ شرکتی ایتالیایی به زن نقاش ایرانی را نهتنها رگهای ایران و ایرانی، بلکه میتوان آن را دهنکجی تعمدی به سلطه نامید. جهان پیش از هژمون و جهان پسااستعمار، استقرار وضعیت بیناوضعیتی است، وضعیتی که تجربهی ایران، عراق پیش از اسکان و شاید لیبی است. وضعیتی که به کلام شاملو تنهاوتنها درودی است که تصویر میکند:
«ﺗﻮ ﺧﻄﻮﻁِ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﮐﻦ
ﺁﻩ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﻫﮏِ ﺯﻧﺪﻩ
ﺩﻭﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺗﻘﻮﺍﯼ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ.»
خاموشی، تقوای زن نقاش نیست و اثر در مجلهها چاپ و تجدیدچاپ میشود و رگهای ایران درودی، رگهای زمین، رگهای ما میشود، ایران، تنانه میشود و این تن جهان را درمینوردد. رویکرد غنینژاد اگرچه ارجاع موردعلاقهم برای این روزها نیست، اما نمونهای تماموکمال در نفی تاریخمندی است. بههماناندازه که ملی شدن صنعت نفت و مصدق نماد ناسیونالیسم افراطی اقتصادی است و بسیاری برای آن ریشههای مذموم سوسیالیستی تصور میکنند، در هنر هم سختگیریها به اثر درودی کم نبوده و نیست. بااینحال از هنرمند جز اصالت و تاریخ چه میتوان انتظار داشت؟ فرزند زمانهای که از زمانه جدا مانده باشد، نه حشوی لغوی، بلکه نماد زیستی غیرتاریخی است. نفت ایران سالهای پسامصدق، نفت پیش از تغییر نظم نوین جهانی، نان سر سفرهی ایرانی است، یا لااقل میتوان اینطور تخیل کرد. مصدق همچنان بهدرستی فیگور نقدهای بسیارِ من و شماست، اما «نفت ایران» درودی هم از منظر فرمالیستی بدیع و چشمگیر است و هم در محتوا دغدغهای مردمی را نمایندگی میکند؛ دغدغهای که شاملو غریوی تصویرشده خطابش میکند.
فریده لاشایی هنرمند دیگری است که بهبهانهی این یادداشت نگاهی به چند مجموعهی او خواهیم انداخت. لاشایی به درک بسیاری شمایلی دوگانه است از انتزاع طبیعت و جهان سیاست. سخت میتوان انکار کرد که لاشایی هنرمندی سیاسی است، بااینهمه او شهروند جهان است و اگرچه از ایران و ایرانی بسیار نقش زده، ولی در مجموعههای بسیاری سراغ تاریخ جهان بهمثابه کلی نامنسجم رفته که بر شانهی تمامی ما سنگین است. بهار عربی، جنگ جهانی دوم، چاپلین در شمایل هیتلر، عراق و ایران و بسیاری ارجاعات تاریخی دیگر که ردپایی گاه انتزاعی، و در آثار چندرسانهای او گاه عیان بهجای گذاشتهاند. از رسمالخط هنری لاشایی بسیار گفتهاند که هنرمند انتزاع و جسارت است و آثار او اکسپرسیونیسم انتزاعی را به ذهن میآورد؛ بااینحال آنچه در مقال این یادداشت میگنجد نحوهی بودنی است که برخی آن را کنشگری تاریخی نامیدهاند.
هنر لاشایی را نهفقط از دریچهی آنچه و آنکه در فضای تجسمی الهامبخش او بوده، بلکه باید در نسبت با سنت غناییای فهم کرد که هنرمند سرافرازانه آن را در آثارش به جشن گذاشته است. شعر سعدی، غزلهای حافظ و نمایشنامههایی که هنرمند صبورانه از برشت به فارسی برگردانده، نشان میدهد لاشایی با تمامی تاریخیت زمانهاش با هنر مواجه شده است. مصدق در آثار لاشایی هیبتی اثرگذار است، بههماناندازه که در حافظهی جمعی ایران و ایرانی. مجموعهی «مصدق»، که احتمالاً نقطهای بهیادماندنی برای بسیاری از ارجاعات سیاسی فضای تجسمی ایران است، پرترههایی محو و مبهم از محمد مصدق را بهتصویر میکشد که گاه به شمایل یک درخت نزدیکتر است و گاه حجمی است از رنگها که مخاطب برای بازشناختنشان لازم است به خاطرهای جمعی برگردد. مصدق آثار لاشایی با مصدق اردشیر محصص متفاوت است. بههماناندازه که هنرمند موجودیتی ایستاده بر شانهی اجداد است و از اذعان کردن به آن باکی ندارد، فیگور مصدقِ لاشایی هم در بازنگریای طولی و در نسبت با کل آثار او خود را متمایز میکند. پیرمرد مجموعهی مصدق بههماناندازه از محیط غیرقابلتمایز است که مصدق از زمانهاش. سوژهی هنری در فرم منحصر به لاشایی تصویر شده است، در انتزاع و تلخیص. بااینحال فرم، لااقل در مجموعهی مصدق، در خدمت فیگور تاریخی مصدق است.
بپذیریم یا نه، مصدق شخصیت تاریخی مناقشهبرانگیزی است و لاشایی اگر مصدق را مانند لکهای تیره، بخشی از درخت، حجمی از رنگ در ابهام و به شمایل یک شبح بهتصویر کشیده، مقصودی جز بهرخ کشیدن سبک هنری خود در سر داشته است. خاطرهی جمعی ما از مصدق همینقدر مخدوش، انتزاعی ولی ماندگار است و مجموعهی «مصدق» ادای دینی به حافظهی جمعی ایرانی است.
بااینحال تأکید کنیم که پیرمرد عرصهی سیاست بارها در آثار لاشایی ظاهر میشود و بهنظر میرسد جدا از حافظهی جمعی ما، لاشایی در زیست شخصی (اگر اصلاً بتوانیم زیست شخصی را از حافظهی جمعی جدا کنیم) هم متأثر از مصدق بهعنوان نمادی سیاسی است. شاید تفاوت فرمالیستی مصدق در مجموعهی «مصدق» لاشایی را با مصدق در مجموعهی «خرگوش در سرزمین عجایب» از همین منظر بتوان توجیه کرد.
مصدقِ «خرگوش در سرزمین عجایب»، اگرچه پشت به مخاطب راه میرود، اما واضحتر تصویر شده است. خطوط بدن، نحوهی ایستادن و عصا، عصای معروف پیرمرد، واضح و پررنگاند. خرگوش، که بسیاری حدس زدهاند شمایلی از خود لاشایی است، رو به مصدق ایستاده و میپرسد. خالی از لطف نیست که اشاره کنیم لاشایی پیشتر اعتراف کرده که خرگوش نهفقط نمادی از خود هنرمند، بلکه تصویری از همهی ماست. بههماناندازه که هنرمند در جولانگاه تاریخ، سیاست و جغرافیای ایران سردرگم است، هموطن، موجودیت ایرانی را هم اینطور فهم میکند: «همهی ما مانند خرگوش هستیم ـگمشده و درمانده در دست سیستمها، ایدئولوژیها و تعصبات، ناتوان از تشخیص درست از نادرست، در نوسان بین امید و ناامیدی و تماشاگر. مانند آلیس در سرزمین عجایب، ما در دنیای دیوانهای گرفتار شدهایم که بهنظر میرسد وارونه است و ناامیدانه سعی میکنیم آن را معنا کنیم.»
مجموعهی «خرگوش در سرزمین عجایب» مجموعهای چندرسانهای است، متشکل از قطعههایی که بهزعم بسیاری نمادی از سفر قهرمان هنرمندند. قطعهی «عزیز، عزیز، چقدر امروز همهچیز عجیب و غریب است!» پایانبندی مجموعهی درخشان «خرگوش» است؛ در قاب اول خرگوش کنار پیرمرد عزیز ایستاده و صدای لاشایی در فضا بخش میشود، صدایی که بازخوانی بخشهایی از «آلیس در سرزمین عجایب» لوئیس کارول است. هنرمند با سایهرخ (سیلوئت) مصدق حرف میزند و پاسخی نمیگیرد. خرگوش وحشتزده میجهد و از آرزوهای بربادرفته میپرسد، از ویرانهی آرمانهایی که از بسیاری پیشتر از امثال مصدق به لاشایی به ارث رسیده و پیرمرد ساکت است. لاشایی بهوضوح زنی پرسشگر و دغدغهمند است که نسبتی شخصی با جهان تجسمی ایران برقرار کرده و میراثی برای ما به یادگار گذاشته که درست همین هفته، درست همین امروز و در آستانهی ماه پرتلاطم اردیبهشتی که مصدق را بر مسند مینشاند و از جایگاه پایین میکشد، باید دقیق به آن نگریست.
منابع:
- archive.nytimes.com/www.nytimes.com/library/world/mideast/041600iran-archive-articles.html
- archive.nytimes.com/www.nytimes.com/library/world/mideast/042851iran-oil.html
- irandarroudi.com
- www.sharghdaily.com
- echolalia.ir
- nazaronline.ir
- donya-e-eqtesad.com
- artchart.net
- www.1stdibs.com/art/mixed-media/farideh-lashai-dear-dear-how-queer-everything-today/id-a_910973
- gulfnews.com/entertainment/arts-culture/farideh-lashai-tells-us-stories-through-art-1.713058
- www.artnews.com/art-in-america/aia-reviews/farideh-lashai-62191
- www.artsy.net/artist/farideh-lashai
- www.harpersbazaararabia.com/culture/art/artists/a-rabbits-tale-from-the-eyes-of-iranian-artist-farideh-lashai
تصویر کاور و اسلایدر:
- فریده لاشایی | بدون عنوان | دکتر مصدق | 1383 | رنگروغن روی بوم | darz.art