نگاهی به اثری از شیرین نشاط :«گذرگاه»
05 ارديبهشت 1401فیلم یازدهونیم دقیقهای «گذرگاه» (1380) که در شهر ساحلی صویره در مراکش فیلمبرداری شده، به بیان داستانی متفاوت از همیشه پرداخته است. نسخههای اصلی این فیلم در موزهی هنرهای مدرن نیویورک، موزهی هنر مدرن سانفرانسیکو و موزهی گوگنهایم و دو نسخه از فیلم در مجموعههای شخصی نگهداری میشود. برآورد قیمت این اثر بین 200- 300 هزار دلار بود و در نهایت در تاریخ 21 مهر 1393 در حراج ساتبیز دوحه با قیمت 269 هزار دلار به فروش رسید.
نشاط در ساخت «گذرگاه» از پالت سیاهوسفید معمول خود اجتناب کرده و رنگ را به صحنهی رخداد حادثه افزوده است. در این اثر خلاف آثار پیشین او، موضوع آن با تکیه بر روایتهای آخرالزمانی، به نمایش ماتم و رنج و چرخهی مرگ و زندگی میپردازد. «گذرگاه» روایتی سهبخشی از یک مراسم تشییع جنازهی اسلامی است. در روایت نخست، گروهی از مردان در مسیری طولانی در ساحل دریا، در حال حملِ جسدی پیچیده در پارچهای سفیدند و در امتداد نگاه مخاطب در دوردست، گروهی از زنان ، قبری را با دستان خود حفر میکنند. در سکانس سوم در نزدیکی محل حفاری زنان، دختری کوچک در حال بازی با چوب و سنگ است. سرانجام دوربین عقب میکشد تا مردان، زنان و کودک را در یک قاب قرار دهد. در این هنگام مردان جسد را بر زمین قرار میدهند، آتشی در نزدیکی کودک شعلهور میشود و در امتداد خطی میسوزد که زنان و مردان و بدن مرده را احاطه کرده است. این صحنههای رمزآلود که با موسیقی فیلیپ گلس همراه است، با الهام از درگیری اسرائیل و فلسطین، بهویژه تصاویر تلویزیونی از تشییع جنازهی اجساد، یکی از تاثیرگذارترین آثار نشاط است.
در تصویری برداشتشده از فیلم، با ریگزاری گسترده مواجهیم که تمامی ماجرا را در خود جای داده است. در نزدیکترین بخش به نگاه مخاطب، پشت به دوربین، دختری کوچک در مقابل تپهای از سنگ زانو زده و گویی در برابر آتش افروخته در پیش چشمانش سنگر گرفته است. خطی طولانی و ناگسستنی از شعلههای فروزان از سمت او به سمت افق امتداد یافته و دو گروه مجزا از پیکرههای سیاهپوش زنان نشسته و مردان ایستاده در جوار جسد را احاطه کرده است. زمین، سنگی و ناهموار و خورشید در حالِ غروب است و دود برخاسته از آتش و درخشش مایل به قرمز صحنه، فضایی رمزآلود ایجاد کرده است. حضور آتش در مراسم خاکسپاری راهنمای ذهن تماشاگر به مفاهیم آیینی و اساطیری است. از آتش محکزننده و متمایزکنندهی نیکان و گناهکاران، آتش آفریننده و نماد رستاخیز، تا آتشِ واسط میان زمین و آسمان، همگی نمادی از گذار از یک مرحلهی تحول به مرحلهای بالاتر از درک و معرفت است. برای گذر از مرحلهی پیشین باید چون سیاوش از آتش بگذری و چون ققنوس خود را به آتش کشی تا از خاکسترت ققنوسی جوان متولد شود. این تجدید حیات نمادی از زایش زندگی از پس مرگ و نمودی از نوزایی عقل و خرد است.
«شنیدی یا نه آن آواز خونین را
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
که بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودناک افروخته
در این شب تاریک
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور، همین نزدیک.
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز.» (شفیعی کدکنی، 1376: 246)
ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا، (1376)؛ آيينهای برای صداها، تهران: نشر سخن.