هدی زرباف؛ روایتگر «حافظه» و «فقدان»
09 آذر 1400«تمام تجربیات یا تمرینات من از عشق، شهوت، مالیخولیا، رشد و غیره با و در بدن من شروع می شود. حتی تا آنجا پیش میروم که به شما بگویم هنر من امتداد جسم و وجود فیزیکی من است.»
هدی زرباف (1399- 1361) هنرمند مجسمهساز و چندرسانهای در حوزهی هنر مفهومی بود که بیش از هرچیز بر مقولهی «حافظه» تمرکز داشت؛ پرداختن به غیبت چیزی که روزی حضور داشته، به کسی تعلق داشته و حالا تنها یاد و خاطره یا جسم رهاشدهی آن بهجا مانده است. او با تمرکز بر اشیاء و آیتمهای نوستالژیک، این غیبت را بازنمایی میکرد و خالی ماندن و فقدان جبرانناپذیر را در قالب مجسمهها یا چیدمانهایش به نمایش میگذاشت. بهعنوان مثال چیزهای یافتشده را که در آنها ردپای انسان و هویت فردی دیده میشد، بههم پیوند میزد؛ چیزی شبیه به بخیه: عیان و آشکار. این آیتمها هرچیزی را میتوانست در بر بگیرد؛ از پارچههای رنگی، جورابهای مستعمل و تیشرتهای فرسوده گرفته تا مبلمان قدیمی و متروکه. از موی انسان و عروسکهای رهاشده تا فیلمهای خانگی، مانیتورهای بازیابیشده، صداهای ضبطشده و حتی ویدیوهای یوتیوب.
او در زمینهی ترکیب مواد، تکنیکها و رسانهها جرأت زیادی داشت؛ اما نکته در مسئلهی روایتمندی این آثار نهفته است. در آثار او بهرهگیری از ادبیات، در کنار عناصر بصری نقش ویژهای ایفا میکند. این کارها چیزی نیست مگر خلق داستانهای جدید از طریق متحد کردن این اشیاء بیجان رها شده. او در ابتدای این فرآیند از جسمانیت اشیاء تصادفی الهام میگرفت؛ اما این چیزها حکایتهای گذشته و تجربهی زیستهی مردم را نیز با خود حمل میکردند. نقطهی درخشان کار زرباف در همینجا روشن میشود. همانطور که خود گفته بود:
«من دوست دارم دربارهی خود بهعنوان یک داستانسرا فکر کنم تا یک «هنرمند»».
زرباف با خلق آثار خود، «روایت» میکرد؛ یعنی با گرد هم آوردن این اشیاء خانگی دور انداخته، فراموششده – و بهظاهر بیفایده– و ترکیب آنها با نورها، صداها، ویدیوها یا عناصر تکهتکه تلاش میکرد تا روایتی معاصر را ارائه دهد؛ چیزی که از گذشته امتداد یافته و در یاد و خاطرهی ما جا مانده؛ اما معنای خودش را از دست نداده است. شخصیتهای عجیبوغریب و پوچی که او ساخته شاهد و همچنین نمایندهای از احساسات اولیه و پایدار انسانی هستند که گاه از کمبودی ناشی می شوند و بسیاری از آنها با مفهوم بدن و تجربهی بدنمندی همراه و همراستا هستند. او بهعنوان یک هنرمند زن که زندگی در دو کشور و فرهنگ متفاوت را تجربه میکرد، در پی آن بود که در کنار پرداختن به مفهوم تنهایی، روایتهایی صمیمانه و خودمانی از موهبت پیچیدهی زن بودن را بازنمایی کند.
در واقع آنچه که زرباف روایت میکند، از تجربهی بدن و بهویژه بدن منتسب به زنان جدا نیست و همین عنصر اساسی و کلیدی این مجسمهها و چیدمانها را شکل میدهد. زن همیشه در مرکز و در خلوت است و باید با انبوهی از احساسات مقابله کند: حافظه، درد، لذت، ترس، تمایلات جنسی یا وسواس و عقدههای درونی. زرباف این زنان را در نقشها یا حالتهای مختلف نشان داده است که چه مبتذل باشند، چه در موقعیت مادری یا حتی شخصیتی فانتزی، درگیر عملی پر جنبوجوش برای رهایی هستند. نمایش این روند زنانهی رهاسازی و افشاگری همیشه برای زرباف جذابیت و افسون داشته است و همانطور که خود گفته:
«بدن زن بهطور خاص منبع بزرگی از تصورات من است. من فراتر از زیبایی نمایشی آن، جنبهی اجرایی بدن زنانه را دوست دارم. افشاها، انفصالها و بیانها مرا مسحور میکند. رایحههای سیگنالدهنده و ترشحات، خون و خود زندگی را منتشر میکند: بدن انسان دیگری را ایجاد میکند و میفرستد. مدام در حال ایجاد و افشا و نمایش دادن است.»
این رویکرد زرباف به بهترین وجه خود را در آثار نمایش «ارواح نرم» نشان داده است.
او در سال 1394 نمایش انفرادی «ارواح نرم» را به نمایشگردانی صنم سامانیان در والنوت کانتمپراری گالری تورنتو برپا کرد. او در این مجموعه مانند سایر کارهای خود از منسوجات بازیافتی، اسباببازیهای قدیمی و اشیاء یافتهشده برای بیان درک شخصی خود از زن بودن بهره برد و مهارتهای قدیمی و ابزارهای منتسب به زنان را بازنمایی کرد.
بعضی از آثار این نمایش در مورد فرآیند زنانهی رهاسازی، افشاگری و برونریزی است، خواه این عمل بچهدار شدن یا برونریزی هورمونها باشد یا ابراز درد و شادی و حتی رضایت و خودشیفتگی. زرباف در این آثار بهخوبی از رنگها و همینطور فرم برای بازنمایی تجربهی زیستهی خود، که با بدن او پیوند ناگسستنی دارد، بهره برده است. نرمی و تحرک منسوجات پر شده در تضاد با پایداری و سختی صندلی، شکلی از دوگانگی بصری را ایجاد میکند که میتواند بازتابی از تناقضات بدنی نیز باشد. غلبهی رنگهای گرم و قرمز، فرم جهنده و شکلی از قوس رنگینکمان که فضا را تلطیف کرده و بهنوعی مفهومی استعاری به آن بخشیده، در ارتباط مخاطب با اثر نقش ویژهای دارد. از سمت دیگر بازنمایی شکل تداعیکنندهی خانه در میان تمام پارچههای رنگی و طرحدار، مفهوم آرامش و امنیت درونی را القا میکند. این عناصر متضاد در سراسر آثار، مانند بخیههای آشفتهای که وحدت ایجاد میکنند و در عینحال نافی کمال هستند، ادامه دارد؛ نوعی برونریزی چندگانه، فرزندان پرشمار، یک رنگینکمان بارور.
از دیگر آثار زرباف در این مجموعه میتوان مجسمههای «معشوقه» و «کودک او» را نام برد که به مسائل جنسی، لذت، ساختن زندگی و تعقیب رویاها میپردازند. عناوین انتخابشده برای آثار فضای آنها را درونیتر و شخصیتر میکند. همانطور که خود اذعان کرده شعر و داستانسرایی الهامبخش بزرگی برایش بودهاند و این در روند نامگذاری آثار نیز بهخوبی خود را نشان داده است. او با بهرهگیری از استعارهای که در زبان فارسی -حتی در مکالمات و گفتوگوهای روزمرهی مردم- رایج است، تلاش کرده استعارات بصری خلق کند؛ نقطهای متعادل میان زبان و بیان که با تجربیات و تمریناتش تناسب دارد:
«من به طرز باورنکردنی مجذوب کلمات هستم. من کلمات حسی، عبارات متضاد، ترکیبات طنز را دوست دارم.. برخی کلمات بصریتر از دیگران هستند و برخی دیگر صرفاً انتزاعیاند. من ترکیب آنها را دوست دارم. مشابه فرآیندی که رسانههایم را برای ساختن پیکرهها و سازههای مجسمهسازی ترکیب و تطبیق میدهم.»
اینجا بهجای گفتمان فکری روشنفکرانهای که پشت بسیاری از آثار هنری وجود دارد، احساسات بینندگان درگیر میشود و هرکس میتواند خوانش شخصی خود را در مواجهه با اثر داشته باشد. همانطور که خود زرباف نیز تمایل داشت:
«من اغلب از صحبت یا نوشتن گسترده دربارهی کارم میترسم، زیرا هنر را به گونهای تعریف و ترجمه میکند که تخیل و تفسیر مخاطب را محدود میکند... من وقتی کارم مردم را به خودشان وصل میکند راضیام: به خاطرات، خواستهها و ترسهای خودشان.»
زرباف نمایش انفرادی «احجام گلدار: مسافران زمان» را در سال 1395 در گالری آران برگزار کرد. او در این نمایش نیز با ترکیب، تغییرشکل و پیوند همان خردهریزهای مستعمل و قدیمی مجسمههای خود را ساخت. هویت این مجموعه آثار نیز مانند سایر کارهای زرباف، از طریق نوعی تضاد درونی، هم در فرم و هم معنا، خود را پیدا میکند؛ پیوندی بین معناهای متضاد که از دوگانگی نرمی و سختی، قدیمی و جدید، کنترلشده و بینظم و همچنین پیوستگی گذشته و حال ایجاد شده است؛ کنار هم نشستن اجزای سخت و سفتی مانند مبلمان و پارچه، یا اساساً همین تضاد بزرگ که چطور اشیائی که به گذشته تعلق دارند در زمان حال معنا پیدا کردهاند.
او آثار این مجموعه را بعد از اقامت نهساله در کانادا و پس از بازگشت به ایران ساخت و به کندوکاو خاطرات کودکی، روابط خانوادگی و روزمرگیهای خود پرداخت. همچنین برای خلق مجسمهها از تکههای جامانده از گذشتهی خانواده، مانند لباسها و وسایل منزل بهره گرفت؛ اما روایت خود را با استفاده از رسانههایی چون ویدیو، صدا و نور تکمیل کرد و به آن بعد دیگری بخشید. اینجا بود که عنوان نمایش معنا پیدا کرد؛ چرا که او در این آثار تلاش کرده بود زمان را روایت و بازنمایی کند نه مکان را. در واقع او با بهرهگیری از آنچه به گذشتهی خود و خانوادهاش تعلق داشت، بهجای مفهوم فقدان و خاطره، آن را در زمان حال بازنمایی کرد و این حس درونی را به چالش کشید.
او در سال 1396 نمایش انفرادی «ما ماشینهای تصویرساز هستیم» را در پروژههای آران ارائه داد. یکی از کارهای ارائهشده در این مجموعه «دوربین جلو/دوربین پشتی» نام داشت که دو طرح از هنرمند و افکار او را به را نمایش میگذاشت. این کار وضعیت بازتاب «خود» زرباف را با نگاهی به نفس او آشکار میکرد؛ نوعی فرافکنی غیرواقعی، گفتوگویی بین خود بهعنوان «من» دانای ذهنی، و خود بهعنوان «من» که ابژه شناختهشده است و نقش «دیگری» را نیز ایفا میکند.
او در سال 1399 نمایش انفرادی آخرین مجموعه آثار خود «عزیزم من خانه هستم!» را در پلاس2 برپا کرد. این نمایش مجموعهای از چیدمانهای چندرسانهای بود که بهطور دروننگرانهای به تجربهی همیشه حاضر «تنهایی» میپرداخت. او این مطالعهی درونی و بازنمایی فضای شخصی را مثل همیشه از طریق خاطرات صورت داد. طبیعتاً همهگیری کرونا در شکلگیری و ایدهپردازی این مجموعه تأثیرگذار بود؛ چرا که شرایط این دوران مفهوم «زندگی خانگی» را بازتعریف کرد و همه را بهنوعی انزوای اجتنابناپذیر وادار کرد. روابط صمیمانهتر افراد با خانههایشان باعث شد که بیش از هر زمان دیگری از نحوهی زندگی خود در محیط و البته تنهایی ذاتی انسان آگاه شوند. این تجربه نیز به رشتهای بیپایان و حلقهمانند از لحظات مصرفی تبدیل شد که بهخاطر سپرده میشود و به ما اطلاع میدهد که چه کسی هستیم و چگونه با فضای اطراف خود ارتباط داریم.
زرباف در این مجموعه نیز از طریق عناصر نوستالژیک، اشیاء خانگی، محتوای پوچ، بازی با کلمات، تغییر مقیاسهای نمایشی و بصری لایهای از خاطره و البته روایت شخصی خود از زندگی حال در پیوند با گذشته را بهتصویر کشید. این چیدمانها با افزودن یک فراروایت کنجکاو، بر بحث حافظه تمرکز دارند و بهجز خود، به قطعهی دیگری از مجموعه نیز ارجاع میدهند؛ در کنار هم فضای زندگی فوقواقعی را تصویر میکنند که در آن مرزهای واقعیت و تخیل عمداً محو شده است.
در طول سالها آثار چند رسانهای و مفهومی زرباف به شهرهایی مانند برلین، هامبورگ، نیویورک و ونکوور سفر کرد و برخی از آنها در موزههایی مانند ایجیاو تورنتو و موزهی هنرهای معاصر تهران به نمایش گذاشته شد. اما سرانجام این هنرمند خلاق و ایدهپرداز در سال 1399، نه روز پس از آخرین نمایش انفرادی خود، «عزیزم من خانه هستم!»، در خانهاش از دنیا رفت. چه روایت جالب و تکاندهندهای... همان تناقض آشکاری که هویت درونی آثار زرباف را شکل میداد...
او در اغلب آثار خود به ماهیت اشیاء توجه میکرد تا آرزوها، درد، یأس و امید تؤامان را روایت کند. مجسمههای پارچهای با اندامهای درهمپیچیدهی او، که از ترکیب خردهچیزها، پارچهها، اشیاء دورریختنی و یافتهشده شکل گرفتهاند، در کنار هم تبدیل به یک شیء منسجم، چشمگیر و بیانگر شدند که همچنان با وجود دوختهای بزرگ و بخیهای، رنگهای مختلف و متریالهای متفاوت، بر ماهیت ناکامل و غیریکدست خود صحه میگذارند. مبلمان قدیمی اما ساختارمند که با وجود شکنندگی چهرههای نرم مجاورش، احساس ثبات و ماندگاری را ایجاد میکند و حتی رنگهای روشن که دائماً مفهوم پوچ و کنایهآمیز فضا مبارزه میکنند، همگی نمونههایی از نمایش این لایهبندی اضداد و دوگانگی بهشمار میآیند. در این آثار روایت فردی و شخصی اهمیت دارد؛ روایت زرباف بهعنوان خالق اثر و روایت مخاطب که تماشاگر و پذیرندهی آن است.