گفتوگو با علیرضا آدمبکان، نقاش
11 ارديبهشت 1401شاگردِ خود بودن
نوشتهی شهروز نظری | روزنامهی شرق | یکشنبه 31 تیر 1386
فارغ از خط کشیهای رایج هنرفروشها، هنرخوارها و دانشگاه بازها، وجود دارند نقاشان جوانی که اسمشان همیشه در معادلات سالهای اخیر شنیده میشود بیآنکه شعبده «استاد جوانهای» کلاسهای خصوصی را داشته باشند یا دهها نوجوان و هنرجوی مشتاق زیر بلیتشان هوار بکشند. احساس شخصی من درباره آدمبکان چنین است هر چند آثارش را به نداشتن انسجام و استحکامی ذهنی دوست ندارم اما شهامت نقاشانهاش را نمیشود جدی نگرفت. او نه نقاشی است که یک شبه sold out کند یا به واسطهای جز اثرش دست نوازش بر سرش بکشند. نقاشیهای آدمبکان مالامال از اتمسفرسازی است. در آثارش شهرها، گذرها و خیابانها و آدمهایی که وسط این معرکه گیر کردهاند را نمایش میدهد. نقاشیهایش شارح موقعیت خودش هستند و این «خودحکایت» را آنقدر تلخ روایت میکند که مخاطب کمتر میلی به رودررو شدن با آنها دارد. روحیه خودحکایتگر آدمبکان هر چند در ظاهر و فرم اکسپرسیونیستی است اما روحیهای رئالیستی دارد. آثار او را در حدود یک دهه است که در گوشه و کنار میبینیم با این حال به سبب طریق غیردکوراتیوش کمتر مورد توجه جماعت دلالان و کلکسیونرها و... قرار گرفته است اما از طرفی دیگر روحیه متفرعنانه او در انتخاب نگاهش به نقاشی سبب شده است یکهتاز میدان خودش باشد و این بیدنبالگی شاید خاصیت نقاشی او باشد. ما با آدمی مواجهیم که خصوصیتهای فردی نقاشیاش را با خیلی چیزهای دیگر تاخت نزده است. پنجمین نمایشگاه انفرادی علیرضا آدمبکان در خانه هنرمندان بهانهای شد برای آشنایی با هنرمندی که اولاً سابقه جدی پیوسته هنری او را از اوایل دهه 80 دنبال کردهایم، ثانیاً دوری او از فضای تبلیغاتی و رسانهای هنرهای تجسمی و ثالثاً پرهیزش از محفل بازیهای مالوف نقاشانه همگی دست به دست هم داد تا در عصری گرم و دم کرده روی چمنهای خانه هنرمندان با هم گپی بزنیم. در این مکالمه جاوید رمضانی و امیر فرهاد هم حضور داشتند و گهگداری از سر شیطنت یا جانبداری از رفیقشان جملاتی وسط مکالمه ما میپراندند و البته به سبب اینکه از آدمبکان به سختی میشد پاسخی شنید مکالمه را خیلی جلو بردند. الآن که اولین گفتوگوی من با آدمبکان صورت گرفته است میدانم که سخت سخن گفتن او و ارتباط خجولانهاش و شاید کسالتی که در اظهارنظر دارد باعث شده است با وجود ممارست در نقاشی کمتر دیده شود، لابد این روحیه محتوم رسانه و اقتصاد هنر است که تا با آدمی رابطه برقرار نکرد سراغ آثارش نمیرود! پیششرطی که میشود پذیرفت یا نپذیرفت. باید بنشینیم و میانسالی این نقاش پرکار را با دقت منتظر شویم.
- تو از معدود نقاشان جوانی هستی که دنبال جمع کردن گروه و دار و دسته و تربیت شاگرد و مرید نیستی. آیا ماجرا اینطوری است و اگر هست برای این کار تعمدی داری؟
راستش را بخواهید فقط یک کلاس در دانشکده دارم و البته اگر مساله امرار معاش و گذران زندگی نبود، تن به همین کلاس هم نمیدادم. از تدریس میترسم، از آدمهایی که نمونههای خودشان را تکثیر میکنند میهراسم، اگر ناچار نبودم از همین کلاس هم صرفنظر میکردم. مساله تربیت «نمونههایی شبیه استاد» همیشه مرا درگیر میکند، شاید اگر صداقت نداشتم من هم به این ماجراها دامن میزدم ولی نمیدانم چرا! نمیتوانم، شاید هم اصلاً در این کار بیعرضهام، برای همین روابطم هیچوقت توسعه پیدا نمیکند.
- در دوران هنرجویی شاگرد آدم به خصوصی بودهای یا کسی که در روند شکلگیریات تاثیر مستقیم داشته باشد؟
وکیلی حرف درستی دربارهام میزند، میگوید: «همیشه داخل کلاس بودی اما در کلاس نبودی.» بدون فروتنی میگویم شاگردی خودم را کردهام البته از همه هم آموختهام؛ از معتبر، از خود وکیلی و از خیلیهای دیگر... یک جمله یک آدم به هر بضاعتی برای آموختن من کافی بود و این مقدارها البته در مورد خیلیها کم و زیاد میشود.
- در این سالها هیچوقت تغییری در پذیرش نگاه تو به نقاشی با طرف توجه قرار گرفتن آثارت به وجود آمده است؟
نمیتوانم قاطعانه نظر بدهم، شاید خیلی محسوس نبوده اما در نمایشگاهی در سال 99 در Europe Art (در ژنو) 30 تابلوی من به فروش رفت. هر چند پول چندانی دست مرا نگرفت و همه چیز خرج خود نمایشگاه شد. اما این اتفاق نوعی اطمینان خاطر به من داد. جز آن مورد خاص همیشه حرکت یکنواخت و سلانه سلانه داشتهام.
- یکی دو تابلوی تو مرا یاد فیلیپ گاستون میاندازد. آیا نقاشی به طور مشخص روی تو تاثیر بسزایی داشته است؟
شاید حسن، شاید هم ایراد. اما اینترنت بلد نیستم برای همین خیلی مواقع از خیلی کورانها به دورم، همین نقاشی که گفتی را هم نمیشناسم اما دوست دارم بدانم چه جوری نقاشی میکند چون وقتی کار خوب میبینم از آن یاد میگیرم. هنوز به گوگن و ونگوک دلبستهام، وقتی کار شیله را میبینم از کیفیت بصریاش لذت میبرم ولی دنبال آن نیستم که آن کیفیت را در اثرم پیاده کنم. با چنین علاقهای از مجسمههای ناقص میکل آنژ (نه آثار نهاییاش) هم چیز یاد میگیرم، اما نهایت یادگیری من به فراگرفتن بدهبستانها و مکالمات هنرمند در اثرش خلاصه میشود.
- در سالن نمایشگاه و روی کارت دعوت آن نوشتههای پراکنده از خودت دیده میشد. حد نهایی رابطه ادبیات و تصویر برای تو کجاست؟
الآن که میگویید به آن فکر میکنم اما برنامهریزی برای آنها ندارم. گاهی میشود که سه تا چهار نقاشی میکشم اما پاسخی به برانگیختگی عاطفیام نمیدهد بعد همان موقع سراغ ادبیات میروم و چیزکی مینویسم. منکر رابطه نقاشیهایم با ادبیات نیستم اما برای من هر دو مضموناند ولی خیلی مواقع از روایت ادبی آثارم گذشتهام و آنها را نمایش ندادهام. در همین نمایشگاه هم دو تابلو وجود دارد که ادبیات را در خود نقاشی به کار گرفتهام اما حد و مرز آنها را با نقاشیام نمیشناسم، البته میدانم، ولی آنقدر شخصی و خصوصی است که مخاطبم شاید آنها را درنیابد.
- در آثار تو اتمسفرسازی حرف اول را میزند تا آنجا که آنقدر درگیر بیان اکسپرسیو اتمسفر میشوی که احساس میشود فیگورها را فراموش میکنی یا توجهی به پرداخت آنها نداری و همین نقیصه به بعضی آثارت لطمه میزند.
البته این شبهه از چیدمان نمایشگاه به وجود میآید چون تقدم و تاخر آنها رعایت نشده برای همین این نقصی که میگویید دیده میشود. کارهای من اتود ندارد، اول فیگور را میکشم بعد بقیه کار رنگ میگیرد. در این دوره از کارهایم تعمداً فیگورها را کمتوانتر از بقیه اجزای تابلو گرفتهام ولی در همه دورههایم اینگونه نیست البته وقفهای چند ماهه در همین دوره داشتم که نظم ذهنی من روی آنها را برهم زد.
- همین اواخر یک تابلو با سه پرتره از تو در گالری آریا دیدم که فیگورها خیلی منسجمتر از این کارهایت بودند.
آن کار به خصوص اولین تابلو از آغاز همین دوره بود.
- این جریان ابعاد بزرگ در نقاشی این روزها تو را وسوسه نمیکند سراغ ابعادی غولآسا در نقاشی بروی؟
متاسفانه اینقدر کارگاه من کوچک است که امکان آزمودن خودم را در ابعاد بزرگ ندارم اما هر وقت مکانی برای این کار داشتهام خودم را در ابعاد بزرگ هم آزمودهام، نمونهاش در جهان اسلام بود.
- این سوال را از آن جهت میپرسم که بعضی مواقع در کارهای کوچکتر هیجانات رنگیات شبیه رنگپاشی شدهاند و ممکن بود این حد از تصنع در ابعادی دیگر تبدیل به ماهیتی دگرگون میشد.
واقعیت این است که درگیر تکنولوژی رنگ نیستم. در همه ابعاد، کار خودم را کردهام، اینکه هر اثر به چه سرنوشتی دچار میشود در اراده من نیست. اما بسیاری از نواقصی که اشاره میکنید برمیگردد به همان نداشتن استقلال اقتصادی!
- میتوانی کمی واضحتر حرف بزنی و ماجرا را شرح بدهی؟
من سالها است با مطبوعات کار کردهام؛ پیام خرداد، جام جم، همشهری و حتی اوایل کار تندیس. در آن سالها مینوشتم و گاهی چاپ میکردم اما وقتی دیدم که نمیتوانم حرفم را واضح بزنم و گاهی در نوشتههایم دخل و تصرف میشد یا علایق من را نادیده میگرفتند یا مخالفتهایم را سانسور کردند، آنوقت ادامه ندادم. من نمیتوانستم با این کیفیات کار کنم بنابراین ماجرا را رها کردم. شما حتماً میدانید چه فضایی حاکم است و باور من اجازه نمیدهد چیزی را به چیز دیگری بفروشم. در نقاشی هم مشابه همین حوادث رخ میدهد.
- در حوزه نقاشی چرا شناخت دقیقی از تو وجود ندارد؟
پتانسیل اطراف من اجازه خیلی چیزها را به من نمیدهد. اولاً آدم هوچی گری نیستم و این البته به روابط عمومی من برمیگردد، مثلاً ضیایی امروز به نمایشگاهم آمده بود و میگفت چرا جلسه پرسش و پاسخ راه نینداختهای؟ واقعاً برای معرفی خودم چه کاری بایست بکنم؟ با هزار مصیبت کار کردهام، کارت چاپ کردهام، آدمها را یک به یک دعوت کردهام بیش از این چه کاری از من بر میآید! البته میدانم که چطور میشود خودم را لانسه کنم. میدانم مهمانیهای شبانه راه انداختن و آدمها را به آنجا کشاندن چقدر موثر است اما قدرت مالی من اجازه نمیدهد کلکسیونرها را به آتلیهام بکشم و... خیلی از گالریدارها اولین بار من را در اکسپوی نیاوران دیده بودند. از اینکه وجود دارم اظهار تعجب میکردند، واقعاً جز نقاشی چه راهی برای معروف شدن هست؟!
البته بلدم خوب حرف بزنم اما نمیخواهم با دروغ خودم را به کسی تحمیل کنم. یک دوره از کارهایم خوب میفروخت اما ادامهاش ندادم چون روزگارم عوض شده بود، جور دیگری زندگی میکردم. من نمیتوانم آن جوری لباس بپوشم یا رفتار کنم که آنها دلشان میخواهد. ممکن است مجبور بشوم هزار معلق بزنم اما اگر این مسائل نبود خیلی فرق میکرد.
- اینها که میگویی بخش اقتصادی ماجراست اما در بیینالها و جشنوارهها و این جور محافل هم مورد توجه نبودهای؟
آنجا هم همین ماجرا است، قوچانی در نمایشگاه جهان اسلام کار من و نصراللهی و یک نفر که نامش را به یاد ندارم حائز مشخصههای کار اسلامی دانسته بود. جو آن روزها باعث شده بود موجی به وجود بیاید که مرا شایسته انتخاب میدانستند اما در هیچ دورهای مورد التفات قرار نگرفتم و البته چشمی هم به آن ندارم.
- البته کمی برای این شناختشناسی زودهنگام نیست؟
منظور من از ارزیابی به معنای خاص کلمه نیست ولی من در فضای سختی نقاشی کردهام. سال 75 آثارم را با ترس و لرز نمایش دادم. کارهای جلسه پایاننامهام را نمایش ندادند و از دیوار پایین کشیدند ولی دست آخر نتوانستند نمره تمام را به من ندهند. برای نقاشی کردن خیلی بالا و پایین داشتهام، کار سفارشی دیواری کردهام و هزار کار دیگر. این جور پول درآوردن آزارم میدهد. با این حال حاضر نیستم در هنر به هر کاری دست بزنم برای همین وارد هر معاصربازی خاصی نمیشوم. نمیخواهم نق بزنم اما وقتی نقاشی محیط مناسب کار ندارد نمیشود از آن انتظاری داشت. بهترین کارهایم را دورانی کشیدم که در زیرزمین مادربزرگم کارگاهی داشتم، همه اینها در قضاوت ما مهمند.
- اینکه میگویید به عمد از فضای معاصر نقاشی دوری میکنی به چه معنی است؟ یعنی اینهایی که معاصرند یا حداقل تلاش میکنند با امواج جدید حرکت کنند را نفی میکنی؟
نه همهشان را! ببینید موج رئالیستی که همه جا را فرا گرفته در اوایل با چند مقاله شروع شد. نقطه انفجارش شناختن مارلین دوما بود اما چرا این هنر دچار این وضعیت شد؟ این روزها شهر پر شده از این نگاه، چون اینها فقط به نمایش اثر فکر میکنند. حداقل وقتی به چیزی اعتقاد نداریم بهتر است آنقدر تمرینش کنیم که خودیمان بشود، وقتی دلمان میخواهد موضوعمان اجتماعی باشد باید برای این هدف خیلی وقت صرف کنیم، تعمق کنیم ولی چون ما به این چیزها فکر نمیکنیم در نهایت نقاشیهایی میسازیم که گوشتشان ایرانی نیست و از تکنیک جلوتر نمیرود. نمونهاش نمایشگاههای گروهی پیدرپیای میشود که ارتباط برقرار نمیکنند. دست پر این جور کارها نمایش یکسری رنگ و لعاب خوشساخت است.
- در میان هنرمندان نسل قبل فکر میکنی چه کسانی به دستاوردهای بصری رسیده باشند؟
منظور دقیق این سوال را نمیفهمم.
- مثلاً در مصاحبههای قبلی کریم نصر از تکلیف روشن روحبخش با نقاشی حرف زد و اینکه او را خودیتر از همه دانسته بود.
من هم با روحبخش موافقم، به خاطر صراحت ایرانیاش باورش دارم فی البداهگی حسین کاظمی و شاعرانگی سپهری جذبم میکند (هر چند آثارش بیان ادبی دارند). قندریز را هم دوست دارم اما میشود او را کپی کرد، یک دختری بود (همنام او) چند سال پیش که یکجوری به حال و هوای او رسیده بود (هر چند او نبود) اما غنای روحبخش در دسترس نیست، اکتیو بودن شهوق هم ستودنی است اما زمانهاش به او فرصت نداد.
- در این میان نقش مراکزی مثل گالریها و موزهها و دانشکدهها چه کمکی میتواند به نقاش جوان بکند؟
از همه اینها که گفتی دوری میکنم، با دانشگاه که ارتباط ندارم، گالریها هم جز یکی دو تا هیچ چیزشان حرفهای نیست، نه نورپردازی نه ارائه و نه حتی فروش آثار، هیچ چیز آنها استاندارد نیست، در مورد دانشکدهها هم به علت نداشتن ارتباط چیز دقیقی نمیدانم فقط یادم هست که زمان ما کافه دانشکده جای جدل بود، یکی ساز میزد، آن یکی از بچههای تئاتر با بچههای عکاسی سر هنر تو سروکله هم میزدند اما آنچه دورادور میبینم این است که هنر برای بچههای بعد از ما دغدغه نیست، فقط بازی هنر را درمیآورند برای همین نمونههای خارجی اینقدر برایشان مهم است. واقعاً اگر موج رئالیستی اخیر پیش نمیآمد این همه نمایشگاه گروهی رئالیستها شکل میگرفت؟ !
- با این همه گله و شکوائیه چرا ادامه میدهی؟
صابون این زندگی را به تنم مالیدم، واقعاً فکر میکنید کار دیگری بلد نیستم؟ من همه کار کردهام؛ از کارتپخشکنی تا فروش پوشاک و خیلی کارهای دیگر. اتفاقاً آنجا هم موفق بودم اما آدم آن کارها نیستم. دلم به همین چیزی که هستم خوش است.
- چرا حال نقاشیهایت از خودت وخیمتر است؟
این روزها اوضاعم بهتر است که میتوانم بنشینم و حرف بزنم. دو سال پیش همین هم برایم مقدور نبود، حال خودم هم دست کمی از نقاشیهایم نداشت.
- فکر میکنی چه عوامل بازدارندهای حرکت هنر نوگرای ما را کند کرده و حالا هم وجود دارد؟
نمیخواهم در مورد آدمهای مشخصی حرف بزنم با اینکه آدم محافظهکاری نیستم اما آنها هم دارند زندگی میکنند و کار خودشان را پیش میبرند اما سوالاتی وجود دارد که جواب دقیق آنها را پیدا نکردهایم. واقعاً چرا بعد از پرترههای الخاص این همه آدم سراغ همان نوع از پرتره میروند؟ حالا یک موقعی رنگ تند مد است شاگردان قدیم و استادان امروز همان پرترهها را با رنگ تند میکشند، فردا رنگ شفاف باب میشود و آنها باز هم همان نگاه الخاص را ادامه میدهند این مرتبه با رنگهای شفاف و الی آخر.
این مطلب کاملا بر اساس محتوای منبع اصلی تنظیم شده و هیچگونه تغییری در متن اصلی صورت نگرفته است.